گزیدهای از کتاب حماسه ملى ايران:
دليل ديگرى بر وجود چنين مجموعهاى از داستانها اين است كه هرمزدشاه پس از آنكه از شاهى افتاده و در زندان است، آرزو مىكند كاش دانشمند متبحرى با نامهاى نزد او آمده از شاهان باستان براى او حكايت كند. «مص1686ب17د». اينجا بهطور يقين و از روى حق فرض مىشود كه در سال 590م كتابى وجود داشته كه در آن تاريخ شاهان باستانى نگاشته شده بوده است.
در آغاز کتاب، حماسه ملى ايران ، میخوانیم:
مقدمه
يكى از معروفترين كارهاى خاورشناسان در ادبيات ايران بحث دقيق و پرمغزى است كه تئودور نولدكه Theodor NÎldekeخاورشناس معروف آلمانى بهعنوان «حماسه ملى ايران» Das Iranische Nationalepos كرده و نخست در مجلد دوم كتابى بهنام «اساس زبانشناسى ايران» Grundriss Dar Iranischen Philologie كه در دو مجلد به سالهاى 1895ـ1904 در اشتراسبورگ Strassburgچاپ شده در صحايف 130ـ211 انتشار يافته و سپس جداگانه در مجلد مخصوصى در برلن و لايپزيگ به سال 1920 منتشر شده و پس از آن ل.باگدانو L. Bagdanov خاورشناس روسى مقيم هندوستان ترجمه انگليسى آن را به عنوان “the Iranian National NÎldeke’s Epic” در بمبئى به سال 1930 انتشار داده است. اين مبحث از روزى كه انتشار يافته معتبرترين و جامعترين بحث درباره حماسههاى ملى ايران و شاهنامه فردوسى بهشمار رفته و همه كسانى كه در اين زمينهها بحث كردهاند بدان نظر داشتهاند.
در سال 1309 كه من طبع و نشر مجله «شرق» را به عهده گرفتم از دوست ديرين خود آقاى بزرگ علوى درخواستم كه اين رساله استادانه
سودمند را از متن آلمانى ترجمه كند و وى بدين كار پسنديده دست يازيد و شش قسمت از آن در شمارههاى 2ـ5 و 7ـ8 آن مجله چاپ شد و چون مجله شرق ديگر انتشار نيافت چندى اين كار ماند تا اينكه در سال 1312 كسى از نيكوكاران شهر ما وجهى در اختيار آقاى سيدحسن تقىزاده كه در آن زمان وزير ماليه بود گذاشت و وى هم آن را براى چاپ كتابهاى سودمند به تشخيص مرحوم محمدعلى فروغى و مرحوم سيد عبدالرحيم خلخالى قرار داده بود. از جمله كتابهايى كه بنا شد از اين پول چاپ كنند همين كتاب حاضر بود. نخست دوست قديم ما آقاى مجتبى مينوى رنج را بر خود هموار كرده و در ترجمه فارسى آن با همان دقتى كه جبلى اوست نظر انداخته و در چاپ اوراق نيز همكارى كرده بود. در آن ميان سفر اروپا وى را پيش آمد و من دنباله كار را گرفتم و بدينگونه 128 صحيفه اين كتاب از همان وجه خير كه در اختيار ما بود تا سال 1316 در چاپخانه روشنايى چاپ شد كه ناگهان گرفتارى بىسرانجامى براى آقاى علوى پيش آمد و چاپ كتاب متوقف ماند و در اين ميان چاپخانه روشنايى را دولت خريد و آقاى جمالالدين طباطبايى مدير آن چاپخانه اوراق چاپ شده ما را و كاغذى را كه تا پايان كتاب خريده و در چاپخانه امانت گذاشته بوديم به ما رد نكرد و چاپخانه را فروخت و به اروپا رفت و بدينگونه تنها يك دوره از اوراق چاپ شده نزد من ماند و يازده سال در گوشهاى از كتابخانه من بود تا اينكه در اواخر سال گذشته من به دانشگاه تهران پيشنهاد كردم كه اين كتاب جزو انتشارات دانشگاه منتشر شود و شوراى دانشكده ادبيات و انجمن تأليف و ترجمه دانشگاه نيز با اين پيشنهاد موافقت كرد و بدينگونه اين كتاب آنچنان كه امروز به دست خوانندگان است انتشار يافت.
اين كتاب بهترين و معتبرترين مجموعه تحقيقاتى است كه
خاورشناسان اروپايى تا سى سال پيش درباره فردوسى و شاهكار جاودانى او كردهاند. در آن زمان هنوز دانشمندان ايران راه و روش تحقيق جديد را درست فرانگرفته و در اين كار ورزيده و آزموده نشده بودند و بسيارى از تحقيقات مهمى كه ايشان كردهاند هنوز انتشار نيافته بود. وانگهى فردوسى و آثار او زمينه بسيار وسيعى براى كاوش و جستجوهاى علمى است و ساليان دراز پويندگان و جويندگان در اين درياى پهناور شناور خواهند بود و باز دُرّ ناسفته از آن بيرون خواهند كشيد.
در 1313 كه جشن هزاره فردوسى در ايران و بسيارى از كشورهاى جهان مخصوصآ اتحاد جماهير شوروى و فرانسه و انگلستان و آلمان و ايتاليا و بلژيك و دانمارك و هندوستان و ژاپن و سوييس و لهستان گرفته شد دانشمندان هر كشورى درباره او مطالعات كردند و به بسيارى از زبانهاى زنده چيزهايى انتشار دادند. دو مجموعهاى كه از اين رهگذر سودمندترست شماره مخصوص مجله مهر بهعنوان «فردوسىنامه» است كه در همان سال 1313 در گرماگرم جشن هزاره منتشر شد و مجموعه ديگرى بهنام «هزاره فردوسى» شامل برخى از بيانات اعضاى كنگره تهران است كه تازه سه سال پيش وزارت فرهنگ آن را منتشر كرد. در اين مجموعه مقالاتى را كه آقاى سيد حسن تقىزاده بهعنوان «شاهنامه و فردوسى» پيش از آنها در روزنامه كاوه چاپ كرده بود دوباره انتشار دادهاند و در اين مقالات آقاى تقىزاده از همين كتاب و از جستجوهاى خاورشناسان درباره فردوسى و شاهنامه بسيار بهرهمند شده است. با اين همه هم اين كتاب و هم آن مقالات از لغزشهاى چند و عقايد نافرجام تهى نيست و چون اين اوراق كه در دست خوانندگان است از انتشارات دانشگاه تهران و از سوى دانشكده ادبيات ما كه يگانه مركز صالح و مجاز براى اظهار نظر قاطع درباره هر جزيى از ادبيات ايران و مخصوصآ
فردوسى و آثار اوست اگر در اين مختصر بدان لغزشها و بىسرانجامىها اشاره نكنم بيم آن مىرود كه خوانندگان آن مطالب را قاطع و مسلم و عقيده دانشكده ادبيات و دانشگاه تهران بدانند و من چون خود در انديشه فراهم كردن كتاب خاصى در اين زمينهام عجالتآ بدان نادرستىها قلمانداز اشارتى مىكنم تا اينكه به سر فرصت حق مطلب را چنان كه شايد و بايد در كتابى جداگانه ادا كنم.
در قسمتى از مندرجات اين كتاب يكى از دكترهاى جوان دانشگاه ما در ادبيات فارسى آقاى دكتر ذبيحالله صفا در رساله دكترى خود بهعنوان «حماسهسرايى در ايران» كه در 1324 جزو انتشارات دانشگاه ما چاپ شده بحث مستوفى و بسيار مشبع رانده و خوانندگان مىتوانند با كمال اطمينان و سكون نفس بدان كتاب پسنديده رجوع كنند. درباره يوسف وزليخا و اينكه اين منظومه از فردوسى نيست نخست آقاى عبدالعظيم قريب در شماره 10 و 11ـ12 سال نهم مجله آموزش و پرورش بهعنوان «يوسف و زليخاى منسوب به فردوسى» و نيز آقاى مجتبى مينوى در شماره 3 از ج 5 مجله روزگار نو كه در لندن چاپ مىشد بهعنوان «كتاب هزاره فردوسى» و بطلان «انتساب يوسف و زليخا به فردوسى» بحث كردهاند و نيز آقاى قريب در مقاله دومى بهعنوان «يوسف و زليخاى منسوب به فردوسى» در شماره هشتم سال چهاردهم مجله آموزش و پرورش اطلاعات ديگرى گرد آوردهاند. در اين صورت اكنون ديگر شكى نمانده است كه يوسف و زليخايى كه بهنام فردوسى تا كنون هشت بار در لكنهو در 1287 و 1290 قمرى و در بمبئى در 1349 و در تهران در 1274 و 1299 و 1316 قمرى و قسمتى از آن در وين در 1889 و نيز قسمتى از آن در آكسفورد در 1908 چاپ شده از فردوسى نيست و از شاعرى است كه در دستگاه شمسالدوله طغانشاه بن الب ارسلان شاهزاده معروف
سلجوقى در خراسان و شايد در هرات مىزيسته و در حدود 476 بيش از شصت سال پس از مرگ فردوسى به پايان رسانده است.
تنها چيزى كه در اين ميان شگفت است اين است كه هم آقاى قريب و هم آقاى مينوى بدين دو بيت كه شاعر درباره خود و شرح آزادى خود از قلعهاى كه در آن زندانى بوده سروده است برخوردهاند، منتهى در نسخهاى كه مورد استشهاد آقاى مينوى بوده كاتب ميم اول كلمه «امانيست» را چنان نوشته كه نون بىنقطه يا مانند آن هم خوانده مىشود و آن دو بيت اين است :
امانيست بسيار مدت به جاى كه از درج سلطان و حكم خداى
از اين قلعه دلشاد بيرون شود به نزديك شاه همايون شود
چنان مىنمايد كه آقاى قريب تركيب «امانيست» را مركب از كلمه «اما» و «نيست» فعل نفى پنداشته و اما را به تخفيف ميم خوانده، زيرا اجتهادى كه بايد از اين بيت نكرده و گويا آقاى مينوى هم در خواندن كلمه درمانده و نتوانسته است حدسى بزند. در نسخه خطى از يوسف و زليخا كه من دارم و در 1235 نوشته شده و كاتب آن را به فردوسى نسبت داده است اين كلمه هم بدين گونه نوشته شده و بر من مسلم است كه تخلص شاعر «امانى» بوده و «امانيست» به رسمالخط قديم و معتبر به جاى «امانى است» نوشته شده و شاعر در بيت اول تخلص خود را آورده و اين مثنوى يوسف و زليخاى منسوب به فردوسى از شاعرى خراسانى به تخلص امانى است كه در حدود 476 در دربار طغانشاه بن الب ارسلان در خراسان به پايان رسانيده است و چون در مقدمه از نظم داستانهاى قديم ايران كه پيش از اين كتاب بدانها پرداخته ذكر مىكند و از آنها پشيمانى مىآورد و يگانه شاعرى كه اين داستانها را نظم كرده باشد فردوسى دانستهاند اين است كه اين يوسف و زليخا را به فردوسى نسبت دادهاند.
قديمترين سندى كه براى انتساب اين كتاب به فردوسى تاكنون ديدهام مقدمهاى است كه به فرمان بايسنغر شاهزاده معروف تيمورى و خوشنويس مشهور خط نسخ كه پسر شاهرخ بوده و در 823 بر آذربايجان مستولى شده و روز شنبه 7 جمادىالاولى 837 درگذشته در سال 829 چند تن از شاعران خراسان بر شاهنامه نوشتهاند و بهنام «مقدمه بايسنغرى» معروف است و معمولا در آغاز شاهنامه چاپ مىكنند. در اين مقدمه چند بار يوسف و زليخا را به فردوسى نسبت دادهاند و امروز سخت آشكار است كه مطالب اين مقدمه به هيچ وجه معتبر نيست.
در اين صورت مطالبى كه در جاهاى مختلف اين كتاب و از آن جمله در صحايف 40 و 53ــ54 و 61 و 66ــ67 و 97 در اسناد اين منظومه به فردوسىآمده است سراسر نادرست است و به طريق اولى اتكا بهمطالب اين مثنوى براىاستنتاج از آندربارهفردوسى جز تزلعدر خطا چيز ديگر نيست.
آقاى مينوى در همان مقاله مجله روزگار نو دلايلى را كه معتبر است در بطلان اين داستان كودكانه كه فردوسى روايتى از شاهنامه را در سال 389 به پايان رسانيده و در آن سال به خانلنجان از آبادىهاى بيرون شهر اصفهان رفته و اين نسخه را به احمد بن محمد حكمران آن ناحيه داده و در اين زمان به زايندهرود افتاده و او را از آب بيرون كشيدهاند آورده و ثابت كرده است كه اين حكايت همه مربوط به كاتبى است كه در 689 نسخهاى از شاهنامه را براى احمد بن محمد حكمران خانلنجان اصفهان نوشته و در آن نسخه «ششصد» را كه كاتب درست نقطه نگذاشته است «سيصد» خوانده و اين افسانه را از آنجا بيرون آوردهاند. بدينگونه آنچه در صحيفه 46 اين كتاب در اين زمينه آمده درست نيست.
مؤلف در اين كتاب لغزشهاى ديگر هم دارد و مهمترين آنها را اينك به ياد خوانندگان مىآورم :
در اين كتاب چند بار و از آن جمله در صحايف 22 و 24 به مقدمه بايسنغرى شاهنامه استشهاد كرده ومطالب آن را معتبر دانسته و آنها را سند گفته خود گرفته است. چنانكه پيش از اين اشاره كردهام اين مقدمه در 829 بهدست چند تن از شاعران خراسان به فرمان بايسنغر شاهزاده تيمورى فراهم شده است و يكى از ايشان اشعار سستى براى پروراندن مطالب نادرستى كه در اين مقدمه جا دادهاند ساخته و جابجا در ميان جملههاى نثر قرار داده است. دلايل محكم بر نادرست بودن مطالب اين مقدمه فراوان است و من در اين مختصر به رئوس مطالب اشاره مىكنم و جزييات را به كتابى كه وعده كردهام مىگذارم. چيزى كه در اين مقدمه بسيار فاحش و زننده است و اينك كودكان دبستان هم به نادرست بودن آن معترفند اين است كه چند بار نويسنده اين مقدمه كه شاعران معاصر فردوسى را شمرده رودكى را نيز نام برده و همه جا نام رودكى را پس از نام عنصرى آورده است و حال آنكه همه مىدانند كه رودكى شاعر معروف دربار نصر بن احمد سامانى و بزرگترين شاعر دوره اول سامانى در سال 329 درگذشته است و اگر مرگ فردوسى را در 411 بگيريم 82 سال و اگر در 416 بگيريم 87 سال پس از رودكى درگذشته و پيداست كسى كه در هر صورت بيش از هشتاد سال پس از ديگرى مرده است ممكن نيست با او معاصر بوده باشد و حدس نزديك به يقين مىتوان زد كه فردوسى در همان زمانهايى كه رودكى درگذشته ولادت يافته است.
نكته ديگرى كه در اين مقدمه بدان اشاره رفته و سخت نادرست است اين است كه نويسنده مقدمه گويد چون فردوسى شاهنامه را در شصت هزار بيت به پايان رساند و محمود خواست پاداشى را كه به او وعده كرده بود بدهد خواجه حسن كه مراد احمدبن حسن ميمندى وزير معروف اوست گفت: «حيف باشد كه روستايى شاعر را شصت هزار مثقال طلا بدهند».
اين گفته سبب شده است كه در بسيارى از كتابها كه پس از اين مقدمه تأليف شده فردوسى را روستايى و روستايىزاده دانسته و حتى پدرش را باغبان باغى كه فردوس نام داشته پنداشتهاند و تخلص او را به فردوسى از نام همين باغ گرفتهاند. همه اين خطاها ناشى از اين عبارت نظامى عروضى در چهار مقاله است كه گويد: «استاد ابوالقاسم فردوسى از دهاقين طوس بود»[1] . دهقان را در اين جمله به معنى كنونى و به اصطلاح
امروز مرادف با «دهاتى» يعنى برزگر و روستايى گرفتهاند و حال آنكه در دوره ساسانيان و در آغاز دوره اسلامى لااقل تا قرن ششم و استيلاى مغول دهگانان يا دهقانان طبقهاى مخصوص از نجيبزادگان و ملاكان ايران بودهاند و بسيارى از بزرگان علم و ادب و سياست دهقان و دهقانزاده بودهاند چنانكه دو تن از مشهورترين وزراى ايران عميدالملك عمادالدين ابونصر منصوربن ابوصالح محمد جراحى كندرى[2] و
نظامالملك قوامالدين ابوعلى حسنبن علىبن اسحق طوسى رضى اميرالمؤمنين[3] دهقانزاده بودهاند و شاعران فارسى زبان در آن زمانها
كلمه دهقان را به معنى ايرانى و در برابر تازى استعمال مىكردهاند چنان كه ابوحنيفه اسكافى در قصيده معروف خود گفته است :
مأمون آن كز ملوك دولت اسلام هرگز چونوىنديد تازىو دهقان
در اين مقدمه خطاياى فاحش ديگر بسيار است كه توجيه آنها درخور بحث دراز و جداگانه است و در اين مختصر نمىگنجد و به كتابى كه وعده كردهام محول مىكنم.
اساسآ از آغاز در ادبيات فارسى معمول بوده است كه در فاتحه
شاهنامه فردوسى مقدمهاى به نثر جا مىدادهاند و تا جايى كه من خبر دارم چهار مقدمه در زمانهاى مختلف معمول شده است.
نخست مقدمهاى است كه اينك بهنام «مقدمه ابومنصورى» معروف شده است. در ماه محرم سال 346 هجرى ابومنصور محمدبن عبدالرزاقبن عبداللهبن فرخ طوسى كه نسبش به بهرام چوبين سردار معروف دربار ساسانى مىرسيده و از جانب پادشاهان سامانى حكمرانى طوس و سپس فرمانروايى و سپهسالارى خراسان را داشته است و در 350 او را به زهر هلاك كردهاند فرمان داده است چند تن از دانشمندان خراسان مجموعهاى از داستانهاى باستان ايران به زبان درى كه زبان آن روز خراسان بوده و زبان كنونى ماست بپردازند و آن مجموعه را «شاهنامه» نام گذاشته و مقدمهاى بر آن نوشتهاند كه سپس آن را در آغاز منظومه معروف فردوسى جاى دادهاند و به همين جهت به مقدمه ابومنصورى معروف است و متن اين مقدمه را در نتيجه مقابله نسخههاى معتبرتر آقاى محمد قزوينى فراهم كرده و در كتاب «هزاره فردوسى» در صحايف 123ــ148 چاپ شده است.
دوم مقدمهاى است كه دنباله مقدمه ابومنصورى جاى دادهاند و در آن مطالبى درباره محمود غزنوى و فردوسى آوردهاند كه برخى از آنها نادرست است. از آن جمله محمود و پدرش سبكتكين را يك تن دانسته و گاهى نام او را سبكتكين ضبط كردهاند و آن هم بدان جهت است كه همواره در زبان فارسى نام پسر را دنبال نام پدر بهحال اضافه آورده و بدان الحاق كردهاند تا نسبت پسر معلوم باشد و بدين قياس محمود سبكتكين يعنى محمود پسر سبكتكين و يا محمودبن سبكتكين و برخى از بىخبران محمود و سبكتكين را نام يك تن پنداشتهاند و در اين مقدمه همه جا نام احمدبن حسن ميمندى وزير معروف محمود به خطا حسن ميمندى ضبط
شده و اين خطا در قرن هفتم بسيار رايج بوده چنانكه سعدى هم در گلستان دو بار نام اين وزير را حسن ميمندى آورده است. اين مقدمه دوم تقريبآ همه جا در پايان مقدمه اول يعنى مقدمه ابومنصورى در آغاز نسخههاى خطى قديم شاهنامه ديده مىشود و چون يكى از آن نسخهها كه اينك به نشانه Add 21103در موزه بريتانيا در لندن است از روى نسخهاى كه در 675 فراهم آمده نوشته شده است و اين مقدمه دوم در آن هست، پيداست كه اين مقدمه دوم لااقل در قرن هفتم نوشته شده است. قديمترين نسخهاى كه از اين مقدمه دوم سراغ دارم در آغاز نسخهاى از شاهنامه متعلق به كتابخانه سلطانيه مصر است كه در 796 نوشته شده و اينك عكسى از آن در كتابخانه فردوسى در تهران هست. بيشتر مطالبى كه در مقدمههاى سوم و چهارم در شرح حال فردوسى آمده و بيشتر از آنها نادرست است و قسمت عمده از اشعار مجعولى كه بهنام هجونامه سلطان محمود رايج است و به فردوسى بستهاند از اين مقدمه دوم كه اعتبار تاريخى ندارد گرفته شده و اين همان مطالب افسانهآميزى است كه درباره فردوسى هنوز بر سر زبانهاست و در كتابى كه وعده كردهام بطلان آنها ثابت خواهد شد. اين مقدمه را آقاى قزوينى در تحقيقى كه در اين زمينه كرده و در كتاب هزاره فردوسى چاپ شده «مقدمه اوسط» اصطلاح كرده زيرا كه به مقدمه سوم پى نبرده و تنها متوجه دو مقدمه اول و مقدمه چهارم يعنى مقدمه بايسنغرى شده است.
سوم مقدمهاى است كه قطعآ پس از مقدمه دوم و پيش از مقدمه چهارم يعنى مقدمه معروف به مقدمه بايسنغرى نوشته شده و در آغاز پارهاى از نسخههاى شاهنامه كه در قرن هشتم نوشتهاند و يا از روى نسخههاى قرن هشتم برداشتهاند ديده مىشود. اين مقدمه تقريبآ تكرار همان مطالب مقدمه اول و دوم است مگر آنكه به عبارت تازهتر نوشتهاند و اشعارى
سست در آن داخل كرده و ترتيب مطالب را هم گاهى تغيير دادهاند و اين مقدمه بدين جمله آغاز مىشود: «سپاس و آفرين خدايى را كه اين جهان را و آن جهان را آفريد و بندگان را اندر جهان پديد آورد و نيكانديشان و بدكرداران را برابر داشت…» و اين جمله با اندك تفاوت همان جمله آغاز مقدمه اول است زيرا كه در بسيارى از موارد در اين مقدمه سوم عينآ همان عبارات مقدمه اول و دوم را نگاه داشتهاند.
مقدمه چهارم همان مقدمه بايسنغرى است كه نخست در آغاز چاپ معروف تورنرماكان كه در چهار جلد در كلكته به سال 1829 انتشار يافته در 61 صحيفه اول كتاب چاپ شده و پس از آن تقريبآ در آغاز همه چاپهاى سنگى شاهنامه مكرر ديدهاند. اين مقدمه، چنانكه گذشت، در سال 829 به فرمان بايسنغر شاهزاده معروف تيمورى كه يكى از زبردستترين خوشنويسان خط نسخ بوده است نوشته شده و ظاهرآ نسخه اصل كه براى بايسنغر ترتيب دادهاند اينك در كتابخانه سلطنتى تهران باقى است و در آن نسخه نام كسانى كه اين مقدمه را فراهم كردهاند آمده است و در اين مقدمه همان مطالب نادرست مقدمه دوم و سوم مكرر شده و برخى مطالب بر آن افزودهاند كه آنها نيز نادرست است. جمله آغاز اين مقدمه بدينگونه است: «اگرچه از لوازم رسوم بندگى و لواحق شيوه پرستندگى همان است كه سر نامه به سپاس و ستايش آفريننده و حمد و ثناى روزىدهنده آراسته و پيراسته نمايد…»
* * *
گذشته از اين نكات اساسى كه راه تحقيق در آنها بر خاورشناسان و مخصوصآ كسانى كه زبان فارسى كنونى را خوب نمىدانستهاند بسته بوده است و گذشته از اينكه بسيارى از كتابهاى معتبر در آن زمانها هنوز به دقت چاپ نشده بود و خاورشناسان به چاپهاى پرغلط رجوع كرده يا
وسيله تشخيص درست را از نادرست نداشتهاند در تضاعيف اين كتاب نيز مطالبى هست كه مردود است از آن جمله در يادداشت (2) در پاى صحيفه 29 نوشته شده و آنچه در پاورقى (2) در ذيل صحيفه 69 آمده است. در صحيفه 32 در يادداشت (3) پاى صحيفه كلمه «چرمپايان» و «بزگوشان» آمده و اين هر دو كلمه نادرست است. خطاى اول از مترجم است كه كلمه آلمانى RiemenfÏssler را بهجاى آنكه مطابق معمول زبان فارسى كه حتى در قصههاى كودكانه اين لفظ آمده و هنوز بر سر زبانهاست «دوالپا» ترجمه كند «چرمپا» ترجمه كرده است. اما «بزگوشان» خطايى است كه نولدكه خود در خواندن مرتكب شده زيرا كه اين كلمه را به آلمانى BocksÎhrigen ترجمه كرده كه ترجمه تحتالفظ آن همان «بزگوش» است يعنى كسى كه گوشش مانند گوش بز باشد و حال آنكه اين دو كلمه بايد «برگوش» يا «ورگوش» باشد و بهترين مأخذ براى اين دو كلمه متن معتبر كتاب يادگار جاماسپ است بدينگونه : «گشتاسبشاه پرسيد كه بوم و زمين ايشان ورچشمان و ورگوشان، دوالپايان و تستيكان و سگسران چگونه است؟ بنيمه اورمزدى باشند يا بنيمه اهريمنى؟ خورش و زيوش آنها چگونه باشد؟ چون بميرند آنها را به كجا بيفگنند؟ روان ايشان به كجا رود؟»
رجوع كنيد به يادگار جاماسپ چاپ مسينا رم 1939 ص :52
- Messina – Libro apocalitico 7 ersiano AyÀtkÀr i ZÀmÀspik’ Roma 1939.
پيداست كه در اين مبحث سخن از پنج گروه جانوران افسانهآميز آمده، ورچشمان يا برچشمان يعنى آنان كه چشم بر سينه دارند، ورگوشان يا برگوشان آنان كه گوش بر سينه دارند، دوالپايان يعنى آنها كه پايشان مانند دوال و از چرم است كه به زبانهاى اروپايى Loripedeگويند و تستيكان
يعنى گروه بسيار كوتاه قد (كوتوله) و سگسران يعنى آنان كه سرشان مانند سر سگ باشد كه به زبانهاى اروپايى Cynocephale گويند.
در صحيفه 33 كه نولدكه اظهار عقيده كرده است ايرانيان در دوره اسلامى زبان پهلوى نمىدانستند غافل از اين نكته مهم بوده كه همواره تا اكنون در ايران دو زبان يعنى درى در مشرق و شمال شرقى و پهلوى در نواحى ديگر رايج بوده و لهجههاى گوناگون از هريك از اين دو زبان باقى مانده است و زبان پهلوى كتابهاى زردشتى و مزديسنى تا چند قرن پس از استيلاى تازيان در همان قلمرو خود باقى مانده و نهتنها مدتها بدان سكه زدهاند و برخى از كتابهاى دينى زبان پهلوى را در دوره اسلامى نوشتهاند بلكه تا قرن پنجم در نواحى شمالى ايران نوشتن كتيبههاى ساختمانها به زبان پهلوى كتابها معمول بوده و البته حمزه اصفهانى كه در قلمرو زبان پهلوى مىزيسته است مىبايست اين زبان را از مادر آموخته باشد.
آنچه در صحيفه 39 در متن و پاورقى درباره ابوشكور بلخى و مثنوى «آفريننامه» او آمده اينك ديگر موردى ندارد و من عده كثير از اشعار اين منظومه را فراهم كرده و انتشار دادهام. رجوع كنيد به سلسله مقالات من بهعنوان «كتاب تحفةالملوك» در شماره 6 و 7 سال اول مجله مهر، آبانماه و آذرماه 1312 و مقاله ديگر بهعنوان «پس از خواندن كتابى» در شماره 2 سال دوم مجله ايران امروز اردىبهشت ماه 1319 و حواشى من بر قابوسنامه چاپ 1312 و كتاب «احوال و اشعار ابوعبدالله جعفربن محمد رودكى سمرقندى» در سه مجلد تهران 1310ـ1319 مخصوصآ مجلد سوم آن.
آنچه نولدكه در صحايف 50ـ51 و 64 درباره پيشگويىهاى فردوسى از حوادثبد نوشته درستنيست و وى متوجهنبودهاست كه اينگونه
مطالب در كتابهاى دينى زرتشتيان فراوان است از آن جمله در متن پهلوى «زند و هومنيسن» رجوعكنيد بهكتاب «زند و هومنيسن» از آقاى صادق هدايت تهران 1945 و B. T. Anklesaria – Zand i VohÃman Yasn, Bombay 191 و در كتاب «بوندهشن» نيز از اينگونه اشارات بسيار است.
آنچه در صحايف 63ـ64 درباره تعبير فردوسى از تازيان آمده و نولدكه گويد كه اگر فردوسى آنها را «زاغساران» گفته مراد او «زاغسر» و بهواسطه تيرگى رنگ چهره آنهاست اين مطلب نيز نادرست است و زاغساران تعبيرى شاعرانه از جامه سياه شعار خلفاى بنىالعباس است كه در زمان فردوسى استيلاى كامل داشتهاند و كسانى كه مىخواستند پيروى از شعار ايشان كنند جامه سياه در بر مىكردند چنان كه فردوسى جاى ديگر از زبان رستم فرخزاد به برادرش صريحتر بدين مطلب اشاره مىكند و مىگويد :
بپوشند از ايشان گروهى سياه ز ديبا نهند از بر سر كلاه
اما عقيدهاى كه نولدكه در صحيفه 90 در يادداشت (2) درباره منظومه معروف ويس و رامين و ارزش ادبى و اخلاقى آن آورده نيز پذيرفتنى نيست و بسيارى از كارآگاهان با اين عقيده مخالفند.
نكته ديگرى كه در پايان بحث بايد فروگذاشته نماند اين است كه در اين كتاب نولدكه چند بار به لطايف شعرى كه در آثار فردوسى است و وى نتوانسته است بدان پى ببرد با شك و ترديد اشاره كرده و خوانندگان بايد متوجه اين نكته باشند كه خاورشناس هرچه در زبان فارسى كار كرده و در آن فرورفته باشد باز از پى بردن به زيبايىهاى لفظى و معنوى آن عاجز است و اين خاصيت بسيار بارز هويدايى است كه در تحقيقات همه ايشان ديده مىشود و ناچار نولدكه هم مانند ديگران بوده و نمىتوانسته است بدين لطايف كه پيوستگى كامل با روح ملتى دارد پى ببرد و اين درك
نكردن نولدكه نقصى براى اثر جاودانى فردوسى نيست.
در اصل متن آلمانى و ترجمه انگليسى در پايان مباحثى كه در اين كتاب خاتمه مىيابد فصل مشبعى هم درباره وزن شاهنامه و بحر متقارب و عروض فارسى آمده كه در پاورقى (3) در ذيل صفحه 40 ترجمه آن را وعده كردهاند اما چون مطلب تازهاى در آن نبود كه براى خوانندگان مفيد فايدهاى خاص باشد و تنها براى خوانندگان اروپايى نوشته شده كه از عروض فارسى بكلى بىخبرند مترجم از ترجمه آن خوددارى كرده است.
اما اينكه در سراسر كتاب هرجا كه به شعرى از شاهنامه استشهاد كرده شده حروف و ارقامى در برابر آن جا دادهاند چنان كه در صحيفه 91 در پاورقى (1) توضيح داده شده جايى كه تنها عدد آمده باشد اشاره به چاپ وولرس ولانداور است كه مطابق است با مجلدات 1ـ6 چاپ بروخيم و جايى كه پيش از عدد حرف «م» گذاشته شده اشاره به چاپ ماكان است و هميشه عدد اول شماره صحيفه و عدد دوم شماره ابيات است و به همينگونه ص اشاره است به صحيفه و ب اشاره به بيت. در مجلدات 7 و 8 و 9 و 10 چاپ بروخيم كه به دست من فراهم شده همه جا شماره صحايف چاپ ماكان با اعداد اروپايى پس از حرف C در بالاى صحيفه طرف راست گذاشته شده و اعدادى كه در سمت چپ صحيفه پس از حرف P گذاشته شده اشاره به چاپ مول يعنى چاپ پاريس است. خوانندگان هميشه مىتوانند ابيات را به همين وسيله در چاپ بروخيم بيابند.
در پارهاى از موارد مترجم براى روشن كردن مطالب متن توضيحاتى از خود در پاى صحايف افزوده و براى آنكه از يادداشتهاى مؤلف مجزى باشد در آغاز آنها ارقام اروپايى گذاشته و در پايان آنها به حرف «م» امضاء كرده است.
در هر صورت من در سهم خود شادم ترجمه اين كتاب كه مىبايست ايرانيان روزى به مندرجات آن پى ببرند بدينگونه در اين اوراق انتشار مىيابد و بايد از داشگاه تهران و از انجمن تأليف و ترجمه آن و اداره انتشارات و روابط دانشگاهى كه در انتشار اين كتاب همه وسايل رافراهم آوردند سپاسگزار بود كه به يارى ايشان اين كتابى كه سالها بود مىبايست به زبان فارسى منتشر شود سرانجام چاپ شد و به دست خواستاران افتاد.
تهران 14 تيرماه 1327
سعيد نفيسى
[1] . چاپ اوقافگيب ص 47.
[2] . اخبارالدولة السلجوقيه ــ چاپ لاهور 1933 ص 23.
[3] . تاريخ بيهق ــ چاپ تهران 1317 ــ ص 73.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.