گزارشگر رازهای نهفت

مقالاتی در تحلیل آثار و اندیشه های هنریک ایبسن

اصغر رستگار

چنین نیست که نمایشنامه های ایبسن صرفا – یا حتا عمدتاً- به زن و مسائل زنان بپردازد. مجموعه یی هم که ایبسن از چهره ی مردان فراهم کرده است ، هم بدان سان ، چشمگیر و تحسین انگیز است. منتها، با آثار ایبسن بود که زن برای نخستین بار رخصت یافت در سینمای فردی تمام عیار – فردی تام و تمام و در خور توجه، فردی مستقل از مردان موجود در صحنه ی نمایش – در صحنه عرض اندام کند؛ و این یقیناً از دریچه ذهنیت حاکم بر عصر ویکتوریا [=عصر سنت مداری ] شایسته و پسندیده نبود .

25,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 400 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

اصغر رستگار

نوع جلد

شومیز

SKU

99137

نوبت چاپ

اول

شابک

978-600-376-066-0

قطع

رقعی

تعداد صفحه

320

سال چاپ

1396

موضوع

نقد و بررسی

وزن

400

در آغاز کتاب گزارشگر رازهای نهفت می خوانیم :

 

 

 

 

 

فهرستِ مقالاتِ کتاب
صفحه مترجم نویسنده عنوانِ مقاله
7 ـــ اصغر رستگار 1 پیشگفتار
15 اصغر رستگار اوا لو گالی‌یِن 2 سیری در آثارِ ایبسن
87 ـــ اصغر رستگار 3 عقده‌گشاییِ هدا گابلر
121 اصغر رستگار هرمان. جی. ویگاند 4 نگاهی به خانه‌یِ عروسک
141 ـــ اصغر رستگار 5 خانه‌یِ دل و خانه‌یِ عروسک
183 ـــ اصغر رستگار 6 قصه‌یِ یقینِ گم‌شده
207 اصغر رستگار زیگموند فروید 7 معمایِ رُسمرس‌هُلم
221 اصغر رستگار 8 مرگِ کمال‌بخش
255 اصغر رستگار دِرِک راسل دیویس 9 ارزیابیِ دیگر بارِ اشباح
281 ـــ اصغر رستگار 10 اشباح : جزیی از وجودِ ما

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پیشگفتار

 

 

 

ای وای بر آن گوش که بس نغمه‌یِ این نای

بشنید و نشد آ گه از اندیشه‌یِ نایی

سایه

 

در سالِ 1348، زمانی که مشرب و مسلکِ ما جوانانِ آرمان‌پرستِ آن ‌روزگار را اندیشه و عملِ « ترازِ نوینِ» نام‌آورانِ جنبشِ چپ رقم می‌زد، کتابی در معرفیِ ایبسن و اندیشه‌ها و آثارِ او درآمد با عنوانِ ایبسنِ آشوب‌گرای، کاوشی در زمینه‌یِ جامعه‌شناسیِ هنر، به ‌قلمِ دکتر امیر حسین آریان‌پور، که خود از مروّجانِ بلندآوازه‌یِ اندیشه‌یِ ترازِ نوین در ایران بود. در « توضیحِ» بسیارکوتاهِ ابتدایِ کتاب، به ‌قلمِ ایشان، جمله‌یِ پندآموز و عبرت‌افزایی در پایان آمده بود به این شرح :

 

در این روزگار، که پریشان‌اندیشی برایِ خود بازاری دارد، شاید بررسیِ سیر و سلوک و شورِ اجتماعیِ هنرمندِ توانایی که از بدِ حادثه در مغاکِ آشوب‌گرایی فروافتاد، برایِ هنر ـ آفرینان و هنرپذیرانِ ما نکته‌آموز و عبرت‌انگیز باشد.

 

استاد آریان‌پور، در این جزوه‌یِ 75 صفحه‌یی، اندیشه‌ها‌یِ ایبسن را در این چند جمله خلاصه کرده بود :

 

ایبسن بُت‌شکنی ست شهرآشوب، و هدفِ او سنّت‌ستیزی و بندگسلی ست. از این‌روی، جهان‌بینیِ مثبتی ندارد و مردم را به کاری جز طغیان و تخریب برنمی‌انگیزد. با این‌همه، عواملِ مثبتی در جهان‌بینیِ منفیِ او یافت می‌شوند.

 

این که ایبسن « جهان‌بینیِ مثبتی ندارد»، برایِ ما جوانانِ آن‌روزگار ـ که از او فقط خانه‌یِ عروسک و اشباح و دشمنِ مردم را خوانده بودیم و از زندگی و آثارِ او چیزی نمی‌دانستیم ـ معنایِ روشنی داشت چون ما با تعبیرات و تلمیحاتِ مندرج در منشآتِ « ترازِ نوین» کاملاً آشنا بودیم و می‌دانستیم که « جهان‌بینیِ مثبت» یعنی اندیشه‌هایِ مارکسیستی. اما باقیِ سخنانِ استاد برایِ ما روشن نبود، چون باقیِ آثارِ ایبسن هنوز ترجمه نشده بود و ما آن‌ها را نخوانده بودیم. با این‌همه، چون ما استاد آریان‌پور را صاحبِ حکمتِ بالغه در نقد و نظر می‌دانستیم و سخنان‌اََش را بی‌ ـ حکمت نمی‌پنداشتیم و خیال می‌کردیم او این آثار را از جانبِ ما خوانده است، از سرِ سادگی و ساده‌انگاری، باقیِ آرایِ او را هم صائب انگاشتیم و از آن پس همچون آرایِ خودیافته بی‌پروا بر زبان می‌راندیم. و این بود و بود تا آن که رفته‌رفته ابرهایِ تیره‌یِ کیشِ ترازِ نوین از آفاقِ بس ‌محدودِ ذهن‌ها کنار رفت و من چون به خواندنِ تمامیِ آثارِ ایبسن نشستم و، به‌خصوص، با واکنشِ سخن‌سنجانِ همعصرِ او آشنا شدم، به نکته‌یِ غریبی برخوردم. دیدم، این که آثارِ ایبسن « مردم را به کاری جز طغیان و تخریب برنمی‌انگیزد»، درست همان خروشی ست که از نهادِ ناقدانِ کهنه‌آیین و « ترازِ کهنِ» همعصرِ او نیز برآمده است. یعنی، دستِ ‌کم از این حیث، هیچ توفیری میانِ « نوآیینانِ» سنّت‌ستیزِ پرولترمسلک و «کهن‌آیینانِ» سنّت‌پرستِ بورژوامشرب نبوده است. و دستِ ‌کم بر من آشکار‌ شد که این ایبسنِ شوریده‌بخت، از همان لحظه‌یِ نخستِ ایبسن ‌شدن‌اََش، به‌ تمامِ ‌معنا خسرا لدّنیا و الآخرت بوده است و هنوز و همچنان چوبِ تعنّت از چپ و چماقِ لعنت از راست بر سراََش فرود می‌آید. این بود که رفتم و کتابِ آریان‌پور را، که سالیانِ دراز در لُجّه‌ها‌یِ خاموشی و فراموشی فروخفته بود، درآوردم و دوباره خواندم، و شگفتا که دریافتم : اگر ایبسن در کشورهایِ غرب ترجمه شد، خوانده شد، به ‌صحنه رفت، و آنگاه آماجِ تیرِ طعن و لعن قرار گرفت، در مرز و بومِ شیرینکارِ ما نه ترجمه شد، نه خوانده شد، و نه به ‌صحنه رفت، بل که ساده و سرراست، یک تن از نامورترین و معتبرترین ناقدان و هنرشناسانِ‌مان ـ بی آن که خودِ آثارِ ایبسن را خوانده باشد، به ‌اتکایِ خوانده‌هایِ نامدارانِ جنبشِ چپ، و به‌خصوص، با تکیه بر آنچه انگلس و پلخانف و مرینگ و لوناچارسکی خوانده ( یا دیده ) و نوشته ‌اَند ـ ایبسن را به سکّویِ تعزیر کشیده و در معرفیِ او بانگ برآورده است که : ای « هنرآفرینان و هنرپذیرانِ» ساده‌دل و پالوده‌ضمیرِ وطن، بدانید و آگاه باشید که این مرد، با این سَر و سیمایِ آشفته و ریشِ انبوه و « نقابی از خشونتِ مصنوعی که بر چهره زده»* و غُرّان و غضبناک به ابنایِ تمامِ اعصار چشم دوخته است :

 

هنرمندِ آشوب‌گرایی ست پریشان‌اندیش،

پیامبری ست بی‌پیام

پرخاش‌جویی ست بی‌پروا

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* قطعاً خوانندگان توجه خواهند داشت که در این کتاب، تمامِ عباراتی که با حروفِ درشت چاپ شده یا درونِ گیومه قرار گرفته اَند از استاد آریان‌پور یا از گوینده‌یِ موردِ بحث، و تمامِ عباراتِ داخلِ کروشه از من است.

[ نمایشنامه‌نویسی ست ] بی‌برنامه‌یِ عمل [« برنامه‌یِ عمل» یعنی : برنامه‌یی برایِ سرنگون کردنِ نظمِ طبقاتیِ حاکم و نشاندنِ حزبِ ترازِ نوین بر مسندِ قدرت ]

 

با نامِ هنریک یوهان ایبسن، که :

 

در منجلابِ آنارشیسم دست ‌و پا می‌زند،

یارایِ دیدنِ واقعیت ندارد،

شیفته‌یِ طغیان و ستیزه است. کلمه‌یِ « انقلاب» را به‌فراونی استعمال بلکه سوءِ‌استعمال می‌کند،

چاره‌یی برایِ دردهایِ اجتماع سراغ ندارد و در مواردی هم که دارویی تجویز می‌کند، از منطقِ علومِ زمانِ خود [ یعنی علومی که مارکس و انگلس و لنینْ عالِم و مروّجِ آن بودند ] غافل می‌شود و در نتیجه به بیراهه می‌رود،

بیشترِ نمایشنامه‌هایِ او پایانِ رضایت‌بخش [ لابد برایِ حزبِ ترازِ نوین ] ندارند و خواننده یا نگرنده را خرسند نمی‌گردانند،

شناختِ او آن‌قدر عمیق نیست که به کشفِ راهِ صحیحِ مبارزه [ که همانا پیوستن به حزبِ ترازِ نوین است ] بینجامد

[ و به‌ همین دلیل، آریان‌پور به‌دستیاریِ « انجمنِ تئاترِ ایران» نمایشنامه‌یِ دشمنِ مردم را درست ‌و حسابی سلّاخی می‌کنند تا جوانانِ چشم‌ وگوش ‌بسته‌یِ وطن به «کشفِ راهِ صحیحِ مبارزه» نائل آیند ]  ،

در عهدِ شباب، با خشونتِ تام [ !  ] زندگیِ خود را نثارِ هنر می‌کند [ اما ] در پیری از کارِ خود پشیمان می‌شود و پشیمان می‌میرد،

در نمایشنامه‌هایِ اواخرِ عمر نیز صرفاً به منفی‌بافی و ناله و زاری می‌پردازد،

سرانجام در مرحله‌یِ آخر که به کشورِ خود بازمی‌گردد و جامعه را آشفته‌تر و امیدهایِ عهدِ جوانیِ خود را نقشِ ‌بر آب می‌یابد، از زندگی بیزار و از آنچه در سراسرِ عمر آفریده است پشیمان می‌شود و فریاد می‌زند که هنر قاتلِ زندگی است و به‌قولِ واگنر اگر زندگی می‌داشتیم احتیاجی به هنر نبود.

 

دستِ آخر هم :

 

ایبسن مُرده است؛ ولی چنان که خود گفت : مُردگان از گور برمی‌خیزند.

 

پس، تا مبادا که این مُردهْ در وطنِ عزیزِ ما هم از گور برخیزد و جوانانِ نوخطِّ وطن را گمراه کند و به « منجلابِ آنارشیسم» بکشد، بدانید که نیازی به اتلافِ وقتِ گرانمایه و خواندنِ آثارِ پریشانِ او نیست، چنان که خودِ استاد آریان‌پور هم وقتی صرفِ خواندنِ‌شان نکرده است. این آثار را آ گاهانِ « منطقِ علومِ زمان» خوانده‌ اَند و برایِ ما تحلیل کرده ‌اَند. شمّه‌یی از این تحلیل‌ها از این قرار است :

 

ـ [ در خانه‌یِ عروسک ] نورا عاقبت [ یعنی در پایانِ نمایش ] تصمیمِ خود را می‌گیرد. از تصمیمِ او، از تصمیمِ ایبسن، بویِ خوشبینی می‌آید : نورا نزدِ شوهر می‌ماند، زیرا در لحظه‌یِ جدایی، از دیدنِ بچه‌هایِ خود پی می‌برد که ترکِ شوهر ترکِ کودکان نیز هست، و این بسیار ناگوار است.

[ هرکس این نمایشنامه را فقط یک ‌بار خوانده باشد، می‌داند که نورا نه در لحظه‌یِ جدایی بچه‌هایش را می‌بیند، و نه نزدِ شوهر می‌ماند. نورا در پایانِ نمایش به‌صراحت می‌گوید : « به بچه‌ها سر نمی‌زنم . . . با این روحیه‌یی‌ که من دارم، فعلاً نمی‌توانم به وظیفه‌یِ مادری‌ عمل کنم.» نمایش هم با این جمله، که دستورِ صحنه است و حاکی از خارج شدنِ نورا از درِ ساختمان، پایان می‌یابد : « طنینِ به ‌هم خوردنِ درِ سنگینِ ساختمان از پایین شنیده می‌شود» و درست طنینِ به ‌هم خوردنِ همین در است که در سرتاسرِ اروپا و امریکا می‌پیچد. ]  *

ـ اشباح، یا به‌قولِ آریان‌پور، ارواح ] نمایشنامه‌یی ست اخلاقی بلکه مخالفِ اخلاق، تند و زننده و صریح؛ . . . نمایشنامه مانندِ کابوس، مانندِ هذیانِ مبتلایانِ هیستری یا شیزوفرنی، آشفته و مبهم است . . . نمایشنامه‌یِ ارواح سراپا غریب است. شیطانک‌ها در هر سو می‌لولند و سوراخ و روزن‌هایِ زندگی را پُر می‌کنند؛ گویی دخمه‌ها دهان می‌گشایند و مُرده‌ها بیرون می‌ریزند . . . اشباحِ گذشتگان، ارواحِ اساطیری در کشش و کوشش اَند. نعره‌یِ ایبسن دایماً به ‌گوش می‌رسد که : « سرنوشتِ همه‌یِ ما چنین است» ؛

ـ [ در مرغابی وحشی ] دکه‌یِ عکاسِ فقیری را همچون آستانه‌یِ شهرِ پریان توصیف می‌کند [ باور نمی‌کنید؟ نمایشنامه را بخوانید تا خود دریابید ]  ؛

ـ [ در رُسمِرس‌هُلم و آیولف ‌کوچولو و هِـدا گابلر و آثارِ دیگر، همین‌طور فلّه‌یی ] درباره‌یِ هیستری و هیپنوتیزم و مسائلِ جنسی نظر می‌دهد؛

ـ [ در خانه‌یِ عروسک و اشباح و بانویِ دریایی و دشمنِ مردم و آیولف ‌کوچولو، همین‌طور کتره‌یی ] به مسائلِ اجتماعی می‌پردازد؛

ـ مخصوصاً در روس‌مرس‌هولم رُسمرِس‌هُلم ] بیش از پیش به عرفان می‌گراید [ کدام « پیش» معلوم نیست ]  ؛

ـ هدا گابلر پیامِ معیّنی ندارد و به پالایش و عقده‌گشایی هم ناظر نیست . . . خشونت یا مضحکه‌یِ وحشیانه‌یی، از آن ‌قبیل که نروژی‌ها می‌پسندند [ ! ] ، نمایشنامه را در هم پیچیده است . . . هدا گابلر زنِ حسودِ مغروری ست گریزان از تفکر و تأمل. آشتی و مهربانی نمی‌شناسد. مثلِ مارِ کبرا نیش می‌زند و دنبالِ قدرت می‌گردد. نمایشنامه گنگ و مبهم است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* در این باب، رجوع کنید به صفحه‌یِ 41 مقاله‌یِ سیری در آثارِ ایبسن در همین کتاب.

پس از انتشارِ پاره‌یی از ترجمه‌یِ فارسیِ مجموعه‌آثارِ ایبسن، منِ مترجم با کوهی از پرسش رو به ‌رو شدم. نیمی از این پرسش‌ها پیدا بود که از طُرفه‌جوالِ «کاوش» هایی از نوعِ «کاوشِ» ترازِ نوینِ آریان‌پور درآمده است؛ اما نیم‌ِ دیگراََش بیش از صد سال بود که بر جا و بر پا بود. پس نمی‌شد پاسخِ این پرسش‌ها را پشتِ گوش انداخت یا، همانندِ « ناقدانِ» دوران‌ها، سَمبَلِ‌شان کرد؛ به‌خصوص که یکی از شاخص‌ترین آثاری که، در شرق و غربِ عالم، مردم را به « طغیان و تخریب» فرامی‌خواند، هـدا گابلـر بود. هـدا گابلـر، علاوه بر این ویژگیِ مخرّب و طغیان‌برانگیز، علاوه بر تبلیغِ فساد و فحشا، ضدّیّت با تعالی و تهذیب، دشمنی با اخلاق و سلوکِ مهذّبِ انسانی، و هزار عیبِ دیگر، بس «گنگ و مبهم»، یا به‌قولِ عده‌یی دیگر از ناقدان، بس « غامض و پیچیده» بود و اصلاً معلوم نبود حرفِ حسابِ ایبسن چی ست. از آن‌سو، ناقدانِ « مدرنِ» قرنِ بیستم هم، که این اثر را بزرگ‌ترین شاهکارِ ایبسن برمی‌شمردند، به‌جایِ آن که حرفِ حسابِ ایبسن را معلوم کنند، به همان زبانِ زرگریِ اهلِ نقد و نظر، چنان پیچ‌واپیچ می‌رفتند و ری و روم و بغداد را به ‌هم درمی‌بافتند که مخاطبِ بینوا از « خیرِ» قضیه می‌گذشت و به همان « شرّ» اَش اکتفا می‌کرد. به همین دلیل، من در مقامِ مترجمِ فارسیِ این‌قبیل آثارِ مفسده‌پرور، لازم دیدم پاره‌یی از این آثار را، تا جایی که در این روزگارِ دست‌بستگی و قلم‌شکستگی مقدور است، در مقامِ خوانش و تأمل قرار دهم تا ببینیم به‌راستی آیا انگیزه‌یِ مفسده در کار بوده است؛ به‌راستی آیا این‌قبیل آثارِ ایبسن «گنگ و مبهم» است یا این حرف و حدیث‌ها از جایِ دیگری آب می‌خورد. این کتاب از بطنِ این ضرورت فراهم آمده است.

 

اصغر رستگار

مهر ماه 1396

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سیری در آثارِ ایبسن

اِوا لو گالی‌یِن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Eva Le Gallienne ( 1899ـ1991 )، بازیگر و کارگردانِ تئاتر، نویسنده و مترجمِ انگلیسی‌تبارِ امریکایی، دخترِ شاعرِ انگلیسی، ریچارد لو گالی‌یِن، و همسرِ روزنامه‌نگارِ فمینیستِ دانمارکی، یولی نُرِگارد بود. او از سالِ 1928 تا سالِ 1948 نمایشنامه‌هایِ متعددی از ایبسن را ترجمه و کارگردانی کرد و در آن‌ها به ایفایِ نقش پرداخت. ستاره‌یِ اقبالِ او در سالِ 1928 با بازی در نقشِ هدا گابلر درخشیدن گرفت. این مقاله ترکیبی ست از دو پیشگفتار که او بر ترجمه‌یِ هشت اثرِ ایبسن نوشته و در 1957 منتشر کرده است.

تمامِ پانوشت‌ها، عباراتِ داخلِ کروشه، و نیز عنوانِ مقاله از من، مترجمِ فارسیِ این متن، است.

 

اصغر رستگار

 

ایبسن، در نامه‌یی به فردریک ژرتسن به سالِ 1872، در بابِ ترجمه می‌گوید :

ترجمه‌یِ درست کارِ هر کسی نیست چون کار با برگرداندنِ مفهومِ عبارات تمام نمی‌شود. ترجمه، در عینِ حال، از نو به ‌قالب ریختنِ اصطلاح‌ها و استعاره‌ها ست؛ همساز کردنِ سبکِ اثر است با ویژگی‌ها و مقتضیاتِ زبانِ مترجم . . . رنگ و بویِ بیگانه‌یی که زبانِ مترجم از تأثیرِ زبانِ بیگانه می‌گیرد، درست مثلِ نغمه‌یی ناساز عمل می‌کند و نمی‌گذارد خواننده، چنان که باید، با متن درگیر شود.

در بیشترِ ترجمه‌هایِ انگلیسیِ نمایشنامه‌هایِ ایبسن ـ به‌خصوص در این چاپِ یکدستی که با ویرایشِ ویلیام آرچر،*  و عمدتاً با ترجمه‌یِ خودِ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* ویلیام آرچر (1856 ـ 1924 )  : نویسنده، ناقد، و مترجمِ اسکاتلندی. وی با ترجمه‌یِ ستون‌هایِ جامعه در 1880 ایبسن را به جامعه‌یِ انگلیس شناساند. او بعدها به‌تنهایی یا به‌اتفاقِ برادراَش یا به‌اتفاقِ ادموند گوسه، مجموعه‌یِ کاملِ آثارِ ایبسن را به انگلیسی برگرداند. کارهایی که وی به‌تنهایی ترجمه کرد، عبارت اَند از : خانه‌یِ عروسک ( 1889 )، پرگُنت ( 1892 )، استاد معمار ( 1893 )، آیولف کوچولو ( 1895 )، و یان‌گابری‌یِل بورکمن ( 1897 ). او در عینِ حال، ویرایشِ مجموعه‌آثارِ نمایشیِ هنریک ایبسن را نیز برعهده دا شت که در سالِ 1906 منتشر گردید. پاره‌یی از داوری‌هایِ خانمِ

او منتشر شده است ـ این « رنگ و بویِ بیگانه» مُدام ذهنِ خواننده را برمی‌آشوبد. دلبستگیِ بیش از حدِّ آرچر به هنرِ ایبسن، کارِ او را به وسواسِ بیش از حد کشانده است. در غالبِ موارد، او چنان دودستی به معادلِ اصلیِ واژه‌ها می‌چسبد و اصطلاحات و تعبیرهایِ نروژی را چنان واژه ‌به ‌واژه برمی‌گرداند که جان و جوهرِ اندیشه‌یِ ایبسن پاک از میان می‌رود و نهایتاً یک رشته قلوه‌سنگِ بدقواره‌یِ ناهموار برجا می‌ماند که فقط ذهنِ خواننده را به تلاطم می‌اندازد و زبانِ بازیگر را به پیچ ‌ وا پیچ؛ تا جایی که در پاره‌یی موارد، به‌جایِ برگرداندنِ مفهومِ عبارات، آن‌ها را مغشوش و گاه تحریف می‌کند. بسیار گفته اَند که نمایشنامه‌هایِ ایبسن « غامض و پیچیده» است، و غافل از آن بوده اَند که این پیچیدگی کارِ همان « نغمه‌یِ ناساز» است و بس. خودِ آرچر هم از این ناسازی بی‌خبر نبود؛ چون در کریتیکِ جولایِ 1906 می‌نویسد :

به‌راستی، چه حالی پیدا می‌کنیم اگر ببینیم کسی که زبانِ فرانسه نمی‌داند، نشسته است که نقدی در بابِ ویکتور هوگو بنویسد؛ یا کسی که احاطه‌یی بر زبانِ آلمانی ندارد، سرِ آن دارد که گوته را در ترازویِ نقد بسنجد؟ با وجودِ این، از بیست ناقدی که می‌شناسیم نوزده نفرِشان در نقد و تحلیلِ آثارِ ایبسن تا بدین پایه بی‌مایه اَند.

سبکِ ترجمه‌هایِ آرچر، از آن شفافیّتِ اصل، از آن ایجازِ پُرمایه ـ ایجازی که هونِـکِر* آن را « تندنویسیِ دراماتیک» نامیده است ـ رنگ و بویی بس بی‌مقدار دارد. گفت و گویشِ شخصیت‌ها در ترجمه‌هایِ آرچر یادآورِ کلیشه‌هایی ا ست که در دهه ‌یِ نودِ [ قرنِ نوزد هم ] باب بود. آرچر،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لو گالی‌یِن در بابِ ترجمه‌هایِ آرچر، و به‌خصوص، دعا ویِ ایشان در موردِ ترجمه‌هایِ خودشان، جایِ اما و اگر بسیار دارد و مخاطبانِ فارسی‌زبانِ غیرِ اهلِ فن، بهتر است آن‌ها را زیاد جدّی نگیرند ـ مترجم.

باری، ادیبی بود پایبندِ معیارهایِ عصرِ ویکتوریا [ یعنی عصرِ استیلایِ سنّت‌پرستی ]  ؛ حال آن که ایبسن هنرمندی بود پیشرو، نوآور، و نابغه.

ا لبته اندیشه‌هایِ ایبسن ـ اندیشه‌هایی که بُن ‌و بُنیادِ ابنایِ حق‌به‌جانب و ازخودراضیِ زمانه را به‌ضربِ موجی توفنده از جا برمی‌کَند و نه تنها صحنه‌یِ نمایش و بازیِ بازیگر، بل که الگویِ فکریِ مردان و زنانِ زمانه را نیز متحوّل و دگرگون می‌کرد ـ به ‌هر حال، چارچوبه‌یِ زبانِ ملایم و نثرِ ملاحظه‌کارِ آرچر را در هم می‌شکست و از هر راه‌ و روزنی که می‌شد چهره می‌نمود؛ اما از آن شورِ شوریده‌حالان، و در عینِ حال، از آن عافیت‌جوییِ عبوسِ تقواپرستان برخوردار نبود. این سفینه‌یِ وایکینگ‌صولتِ غول‌پیکر، با همه‌یِ واژگانِ پاک و پرداخته و قهرآلودی که داشت، باری، زیرِ قشرِ ستبری از معیارهایِ ویکتوریایی [= سنّتی ] کور و کبود شده بود.

هیچ‌کس منکرِ این نیست که ویلیام آرچر، با شناساندنِ ایبسن، حقِ بزرگی به گردنِ جامعه‌یِ انگلیسی‌زبان دارد. در این هم که او یک‌تنه به کاری صعب و سترگ برخاست، تردیدی نیست.

ترجمه‌یِ نمایشنامه‌هایِ منظومِ ایبسن ـ به‌خصوص براند و پِـر گُنت ـ تقریباً غیرِممکن است؛ چون وزن و آهنگِ کلام چنان با اندیشه و شور و هزل و رمزْ تنیده و درآمیخته است که تفکیک‌شان به ‌هیچ وجه امکان‌پذیر نیست. درست مثلِ خونی ست که در اندام‌هایِ تن می‌تپد. بدونِ خون، جان و جوشی هم در وجودِ آدمی نیست. پس می‌مانَد نمایشنامه‌هایِ منثورِ او، به‌خصوص آن دسته که به مُهرِ « اجتماعی» ممهور شده اَند و سَر ـ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* جیمز گیبونز هونِکِر James Gibbons Huneker ( 1857ـ1921 )  : روزنامه‌نگار، ناقد، و زندگینامه‌نویسِ پُرآوازه‌یِ امریکایی. او، که ناقدی بس هوشمند بود، در معرفیِ نویسندگان، نقاشان، و موسیقیدانانِ مدرنِ اروپا به روشنفکرانِ امریکا نقشی به‌سزا داشت ـ مترجم.

آغازِشان ستون‌هایِ جامعه است. این دسته از آثار، در نگاهِ نخست، و در قیاس با آثارِ منظوم، سهل و آسان به ‌نظر می‌آیند. اما همین که دست ‌به ‌کارِ ترجمه می‌شوی، می‌بینی قادر نیستی همین سبکِ به‌ظاهر ساده و شفّاف و بی خم و پیچ را برگردانی؛ سبکی که همه‌یِ حشو و زواید را چنان ا ستادانه زدوده است که اثری از آثارشان پیدا نیست؛ سبکی که گویی ناگزیر، خواه‌ناخواه، از فکر و ا حساسِ هر شخصیت برون می‌تراود و جان ‌و جوهرِ خود را با حدّا قلِ کلمات عرضه می‌کند. و تازه دشواری‌هایِ کار به همین‌ها هم خلاصه نمی‌شود؛ چون می‌بینی همین سبکِ ساده‌یِ موجزِ بی حشو و زواید هم با شعر است که جان ‌و جلا گرفته است. و آن‌وقت به این نتیجه می‌رسی که نثرِ ایبسن هم قابلِ ترجمه نیست.

من اگر دست به ترجمه‌یِ چند اثر از ایبسن زدم، به ‌حکمِ ضرورتِ محض بود. من می‌خواستم این آثار را به صحنه ببرم و در آن ایفایِ نقش کنم؛ و دیدم ترجمه‌هایِ موجود کهنه است و زمخت و در بسی موارد گمراه‌کننده. از این گذشته، دیدم جدّ و جهدِ بازیگر برایِ جان بخشیدن به آن‌ها به‌جایی نمی‌رسد و چون سدّی سدید میانِ اثر و بازیگر قد عَلَم می‌کنند. دل‌اَم نمی‌خواست نمایشی به ‌صحنه ببرم که به سرنوشتِ اجرایِ انگلیسیِ یان گابری‌یِل بورکمن گرفتار شود، که برنارد شاو در منقبتِ آن گفته بود : « روایتی که از شدّتِ تصنع ا شکِ آدم را درمی‌آورد و از شدّتِ ملا ل‌آوری جانِ آدم را به لب می‌رساند.» من تقریباً مطمئن بودم که ترجمه‌یِ آرچر در این تصنع و ملا لت سهمِ شایانی داشته است. این بود که، در هر مورد، به خودِ اثر رجوع کردم و کوشیدم متنی از کار درآورم که جان و جوشی در روحِ ا ثر بدَ مَد. در آن روزگار برا یِ من تنها چیزی که اصلاً مطرح نبود، چاپ شدنِ این ترجمه‌ها بود. شاید اگر فکرِ چاپ به ذهن‌اَم خطور ‌کرده بود، زَهره‌یِ خود را می‌باختم و دست از کار می‌کشیدم. گرچه امروزه‌روز در پاره‌یی از محافلِ نقد و نظر چنین مرسوم شده ا ست که در اهمیت و ا صا لتِ ا ندیشه‌هایِ ایبسن تردید کنند یا ناچیزاَش انگارند ( تفکری که به‌راحتی می‌توان آن را به ‌چالش کشید ) تأثیرِ ایبسن در ساخت ‌و سازِ آثارِ دراماتیک، در معنا و مفهومِ نمایشنامه‌ ـ نویسی، و در راه و روشِ بازیگری، بی‌تردید، انقلابی و دوران‌ساز بوده است.

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “گزارشگر رازهای نهفت”