گذار به موج سوم جامعه شناسی

محمد توحید فام

کتاب گذار به موج سوم جامعه‌شناسی، بر آن است تا اصول مشترک اندیشه‌های آنتونی گیدنز، پیربوردیو و یورگن هابرماس را در رهیافت کنش و ساختار، تاکید بر فرهنگ، ارتباطات و زبان و نیز وجود رابطه‌ی دیالتیکی بین آن‌ها، که از مولفه‌های تفکر دو رویکرد یاد شده است، بر رسد.

کتاب در شش بخش و نوزده فصل تنظیم شده‌است.

16,000 تومان

ناموجود

جزئیات کتاب

وزن 290 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

محمد توحید فام

نوع جلد

شومیز

SKU

9853

نوبت چاپ

یکم

شابک

978-600-376-147-6

قطع

رقعی

تعداد صفحه

230

سال چاپ

1395

موضوع

جامعه شناسی

تعداد مجلد

یک

در آغاز کتاب گذار به موج سوم جامعه شناسی، می‌خوانیم:

فهرست مطالب

 

دیباچه.. یازده

مقدمه.. پانزده

 

بخش اول: گفتار در روش

فصل اول: درآمدی بر اصول نظریه‏پردازی اجتماعی… 3

رویکرد اثباتی (موج اول جامعه‌شناسی: جامعه‌شناسی اثباتی یا علت‌کاو) 12

رویکرد تفسیری (موج دوم جامعه‌شناسی: جامعه‌شناسی تفسیری یا معناکاو) 16

تفاوت‏های رویکرد موج اول اثبات‏گرایی و موج دوم تفسیرگرایی.. 20

 

فصل دوم: نظریه‏های جامعه‏شناسی در امریکا و اروپا 23

نظریه‏های جامعه‏شناسی در امریکا 23

نظریه‏های جامعه‏شناسی در اروپا 26

 

فصل سوم: شباهت‏ها و تفاوت‏های دو دیدگاه خرد -‏کلان و ساختار- عاملیت   29

شباهت‏ها 30

تفاوت‏ها 31

فصل چهارم: تعامل‏گرایی… 33

 

بخش دوم: تبارشناسی مکتب‏های کنش‏گرا و ساختارگرا

فصل پنجم: خاستگاه نظریۀ کنش….. 39

ماکس وبر. 43

تالکوت پارسونز. 45

 

فصل ششم: مکتب‏های جامعه‏شناختی کنش‏گرا 49

نظریۀ کنش متقابل نمادین.. 49

نظریۀ تضاد. 52

نظریۀ مبادله. 53

جامعه‏شناسی پدیدارشناختی.. 54

روش‏شناسی مردم‏نگر. 55

نظریة انتخاب عقلانی.. 57

مکتب اصالت وجود. 58

 

فصل هفتم: خاستگاه نظریۀ ساختارگرا 61

دوسوسور 61

اشتراوس…. 63

 

فصل هشتم: مکتب‏های جامعه‏شناختی ساختارگرا 65

مارکسیسم.. 65

انواع مارکسیسم.. 66

مارکسیسم ساختاری.. 68

لوئی آلتوسر. 68

لوکاچ  69

مکتب فرانکفورت… 70

نظریۀ انتقادی.. 71

 

فصل نهم: تعامل‏گرایان… 75

 

بخش سوم: آنتونی گیدنز

زندگی‏نامه. 81

روش‏شناسی.. 82

 

فصل دهم: کنش از منظر گیدنز. 85

 

فصل یازدهم: ساختار از منظر گیدنز. 91

 

بخش چهارم: پیر بوردیو

زندگی‏نامه. 103

روش‏شناسی.. 108

 

فصل دوازدهم: کنش از منظر بوردیو. 109

 

فصل سیزدهم: ساختار از منظر بوردیو. 117

 

بخش پنجم: یورگن هابرماس

زندگی‏نامه. 125

روش‏شناسی.. 128

 

فصل چهاردهم: کنش از منظر هابرماس….. 131

جهان‏ زیست… 135

عقلانیت… 140

زبان.. 143

گفتمان.. 145

 

فصل پانزدهم: ساختار از منظر هابرماس….. 149

بخش ششم: تعامل کنش و ساختار در اندیشه‏های گیدنز، بوردیو و هابرماس

فصل شانزدهم: ساخت‏یابی (ساختمندی). 165

 

فصل هفدهم: ساختارگرایی تکوینی… 171

 

فصل هجدهم: کنش ارتباطی… 177

 

فصل نوزدهم: شباهت‏ها و تفاوت‏ها در اندیشه‏های گیدنز، بوردیو و هابرماس….. 185

الف. شباهت‏ها 185

ب. تفاوت‏ها 191

 

نتیجه‏گیری 193

فهرست منابع 209

نمایه  221

 

 

 

دیباچه

 

مفاهیمی چون کنش، کنشگر، فرد، عامل، فاعل، کارگزار، شخص، سوژه، و ذهن در برابر دانش‏واژه‏هایی مانند ساختار، جمع، جامعه، نظام، ابژه و عین مفاهیمی مهم و ارزشمندند که ذهن و اندیشۀ انسان را به خود معطوف داشته‏اند و همواره با هم یا در مقابل هم فرض گردیده‏اند. وقتی سخن از فرد در مقام عامل پیش آید، به‏طور حتم، ملزومات تقاضاهای عامل و کنشگر، عوامل تحقق، یا موانع و محدودیت‏ها در مقابل این تقاضاها نیز مطرح می‏گردد.

فردباوری و جامعه‏محوری، ذیل تعبیرهای متفاوت، از دیرباز مشغلۀ ذهنی اندیشمندان و فیلسوفان اجتماعی بوده است و به منزلۀ دو دیدگاه متمایز در هر دورة تاریخی طرفدارانی داشته‏اند؛ به‏ویژه از سدۀ نوزدهم به بعد، نظریه‏های اجتماعی گوناگونی حول این دو رویکرد شکل گرفته‏اند.

این مسئله که فرد بر جامعه تقدم دارد، یا جامعه بر فرد، اینکه اندیشه، نیت و ذهن است که ارجح است، یا واقعیت، تجربه و عینیت، و مفاهیمی از این گونه موجب شکل‏گیری مکتب‏های متفاوتی چون لیبرالیسم (اراده‏گرایان و اختیارگرایان)، یا مارکسیسم (جبرباوران و ساختارگرایان) گردید.

توانایی کنشگر برای کنش آگاهانه و ارادة آزاد، و جامعه به منزلۀ بستر شکل‏گیری تقاضاهای کنشگران در قرن بیستم پررنگ‏تر شد و نظریه‏پردازانی چون مارکس، هگل، وبر، دورکیم، پارسونز، شوتز، مید، هوسرل، و دیگران بدان پرداختند. شکل متأخرتر آن نیز در آرای نظریه‏پردازانِ پس از نیمۀ دوم قرن بیستم و سرانجام ربع آخر قرن بیستم، یعنی کسانی چون آنتونی گیدنز، پیر بوردیو و یورگن هابرماس دیده می‏شود.

همانندی‏های این دو مفهوم نیز موضوع اندیشۀ این نظریه‏پردازان است. به باور ایشان، حالتی رجعی، دیالکتیکی و بازگشتی میان دو مفهوم برقرار است، نه دوگانگی و افتراق؛ زیرا نه آمال کنشگران بدون بستری برای حصول برآورده می‏شود، نه سیاست‏های نظام و جامعه بدون به‏کارگیری خواست و اختیار کنشگر اجراشدنی خواهد بود. بنابراین، بر یگانگی کنش و ساختار تأکید می‏ورزند. طرفداران کنش در زمرة اختیارگرایان، و ساختارباوران در زمرة جبرگرایان، که قائل به منفعل بودن کنشگرند، قرار می‏گیرند.

گفتنی است که صاحب‏نظران مذکور باورمندان به هر یک از دو رهیافت را تقلیل‏گرا می‏خوانند و خود در صدد رفع کاستی‏های آن‏ها برمی‏آیند. از نظر آن‏ها، هر دو گونه علوم طبیعی و علوم اجتماعی برای پویایی و تبیین نظریه‏های خود به دیگری نیازمندند و نباید عاملیت را به ساختار یا ساختار را به عاملیت فروکاست. بنابراین، هر سه اندیشمند، گیدنز و بوردیو و هابرماس، به تلفیق و تعامل دو مفهوم با یکدیگر قائل‏اند و به بررسی جامعه‏شناسانۀ دو مفهوم در جهان مدرن و طی فرایند نوگرایی و تحولات تکنولوژیک و سلطۀ سرمایه‏داری پرداخته‏اند. آنتونی گیدنز با نظریۀ ساخت‏یابی یا ساختاربندی، پیر بوردیو با نام ساختارگرایی تکوینی و یورگن هابرماس با نام کنش ارتباطی و عقلانیت تفاهمی به موضوع مذکور پرداخته‏اند.

در کتاب گذار به موج سوم جامعه‌شناسی بر آنیم اصول مشترک اندیشه‏های آنتونی گیدنز، پیر بوردیو و یورگن هابرماس را در رهیافت کنش و ساختار بررسی کنیم. بنابراین، به سه خصلت مقیدکنندگی ساختار، تأکید بر فرهنگ، ارتباطات و زبان و نیز وجود رابطه‏ای دیالکتیکی بین آن‏ها، که از مؤلفه‏های تفکر دو رویکرد یادشده است، خواهیم پرداخت. کتاب در شش بخش و نوزده فصل تنظیم شده است.

نتیجه‏گیری با خوانندگان است، که امید است کتاب راهنمای پسینیان و اهل نظر و اندیشه در شرح و بسط نظریه‏های اجتماعی باشد.

دشواری آرای اندیشمندان موضوع مطالعه و نیز تازگی مباحث مربوط به موج جدید تعامل‏گرایی، که پس از دو موج پیشین کنش‏گرایی و ساختارگرایی می‏رود تا عرصه‏های روش‏شناسی و جامعه‏شناسی و سایر عرصه‏های علوم را متأثر سازد، کاستی‏هایی را در کار اجتناب‏ناپذیر ساخته است.

همچنین گفتنی است، به غیر از این سه اندیشمند، افراد دیگری چون ریچارد رورتی، روی باسکار، برایان فی، باب جسوب و دیگران نیز در حلقۀ جریان تعامل‏گرایی قرار می‏گیرند، ولی به جهت پرهیز از طولانی‏ شدن مباحث در این کتاب صرفاً به طرح اندیشه‏های گیدنز، بوردیو و هابرماس پرداخته‏ایم. امید است که در فرصتی دیگر، در جلد دوم این کتاب، به آرای دیگر نظریه‌پردازان بپردازیم.

چاپ نخست گذار به موج سوم جامعه‌شناسی: جامعه‌شناسی تعامل‌گرا با نام فراسوی کنش و ساختار در آرای آنتونی گیدنز توسط انتشارات گام نو در سال 1389 منتشر شده است.

امیدواریم این پژوهش چندبُعدی، از جهت بررسی سه دورة متوالی رهیافت (کنش‏گرا، ساختارگرا و تعامل‏گرا) و نیز بررسی دیدگاه سه متفکر بنام آن، با توجه به تجدیدنظر و ویراست دوم، مورد توجه صاحبان اندیشه و دانشجویان علاقه‏مند قرار گیرد.

 

مقدمه

 

به آسانی نمی‏توان تاریخ آغاز نظریۀ جامعه‏شناسی را به دقت تعیین کرد، زیرا انسان‏ها همواره از آغاز تاریخ به زندگی اجتماعی می‏اندیشیده‏اند و نظریه‏هایی دربارۀ آن بیان کرده‏اند. در این پژوهش نیز، به جهت برگزیدن پهنۀ خاصی از تفکر اجتماعی (بحث تعامل کنش و ساختار)، هدف آن نیست که بر دوران‏ تاریخی گذشته چون یونان، رم و قرون وسطا متمرکز شویم.

خاستگاه تفکر در مورد فرد و جامعه به افلاطون و ارسطو (در قرن چهارم و پنجم پیش از میلاد)، در مقام نخستین متفکرانی که به نحوی نظام‏مند به بررسی مشکلات جامعه پرداختند، برمی‏گردد. از نظر افلاطون، انسان برای رهایی از نیستی، و خود شدن نیازمند به دیگری است و فقط در اتحاد با دیگری است که آدمی می‏تواند به خود اعتماد کند. مهم‏ترین اصل در اندیشۀ وی یقیینی است که در نتیجۀ ارتباط و تفاهم متقابل میان آدمیان به دست می‏آید (یاسپرس، 1357: 36-37). ارسطو انسان را حیوان سیاسی تعریف کرد و جامعه را صورت تکامل‏یافتۀ انگیزه‏های انسان می‏دانست. او بر این باور بود که انسان بدون اجتماعی از انسان‏ها یا سازمان اجتماعی هیچ است. او نخستین متفکر تجربه‏گرا در علم سیاست و علوم اجتماعی بود. یونانیان متأخر از این هم فراتر رفتند و باور داشتند که باید از دیدگاهی «غایت‏شناسانه»[1] در جامعه نگریست؛ هدف و مقصود چیست؟ خوب است یا بد، آیا جامعه از عهدۀ برآوردن آن برمی‏آید یا خیر. بنابراین، علم سیاست یا جامعه‏شناسی با علم اخلاق یکپارچه گردید. فیلسوفان مسیحی سده‏های میانه نیز فرد را موجودی ناکامل و متعلق به یک کل بزرگ‏تر می‏دانستند و جامعۀ انسانی را به مثابه بازتاب ناکامل قلمرو خدا به شمار می‏آوردند (گلدمن، 1381: 281). رواقیان «طبیعت» را قلمرویی از هستی می‏دانستند که قوانین آن ثابت و لایتغیر است و «عقل کلی» بر آن حاکم است، و انسان – که از نعمت عقل بهره‏مند است – باید از قوانین آن اطاعت کند. به بیان دیگر، آن‏ها قوانین طبیعی را در مقابل قانون انسانی قرار دادند.

فروپاشی نظام سیاسی در اروپا و سقوط امپراتوری روم گسستگی کامل آرا و اندیشه‏های پیشین را موجب شد و به چندپارگی قدرت محلی منجر گردید، و شکل‏گیری نظام فئودالی در اروپا جامعه را به صنوف جدا از هم تبدیل کرد. «فلسفۀ مدرسی»[2]، متأثر از فلسفۀ ارسطو و جزمیات مسیحی، مضمون تفکر فلسفی را به ‏مدت چند قرن تعیین کرد، و از این هنگام به بعد، حرکت جامعه در اروپای غربی به برابری بیشتر در زندگی سوق یافت.

ایدۀ فردباوری سیاسی را اولین ‏بار در قرن هفدهم (عصر انقلاب علمی) توماس هابز (1588- 1679)، پدر ذره‏گرایی، مطرح کرد. وی انسان را در عین شرور بودن دارای ابزار عقل می‏دانست. «عقل» است که فرد را به اجتماعی بودن و انسان را به تشکیل جامعه و حکومت و دولت رهنمون می‏سازد.

پس از وی، جان لاک (1632- 1764) انسان‏ها را بر خلاف حیوانات متکی بر نفس خود فرض کرد. بنابراین، هر دو اندیشمند کار خود را از انسان آغاز کردند.

در قرن هجدهم میلادی، شالوده‏های دنیای نوین غرب پی ریخته شد و خردگرایی[3] یا عصر روشن‏اندیشی نقطۀ آغاز انقلابی در عالم اندیشه گردید، که آن را باید ادامۀ رنسانس و انقلاب علمی، یعنی تبیین ساده‏تر پدیده‏ها بر اساس مشاهدۀ فردگرایانه، آزمایش و محاسبه دانست.

اخترشناسی با فیزیک و ریاضیات منسجم گشت، و با انقلاب کوپرنیک در اخترشناسی و کتاب اصول ریاضی فلسفۀ طبیعی[4] نیوتن (1687) انقلابی در مفهوم انسان پدید آمد. عواملی چون تجدید حیات مطالعه در ادبیات و فرهنگ روم و یونان باستان، بسط مسافرت، کشف سرزمین‏های جدید و خصوصاً اختراع چاپ و اشاعۀ بیشتر فرهنگ، و فلسفۀ مبتنی بر مکانیک در ایجاد این مفهوم جدید از انسان نقش عمده‏ای داشتند؛ به گونه‏ای که بشر را بر سرنوشت خود مسلط کرد و این مفهوم مکانیکی (ماشین‏وار) از انسان همچون اتم، از آن پس، پیش‏فرض ضروری تفکر گردید و خیزشی در علم ماده، فیزیک و شیمی، و در مفهوم انسان- که با هم در ارتباط بودند- به وجود آورد (آبراهام، 1368: 31-32).

ژان ژاک روسو[5] (1712- 1778) از «ارادۀ عمومی»[6]سخن به میان آورد و آن را ارادۀ مشترک و جمعی جامعه برشمرد. از نظر او، طبیعت راستین انسان در تحقق یافتن ارادۀ عمومی است، و انسان جزء لاینفک جامعه است.

فیلسوفان عصر روشن‏اندیشی اساساً انسانگرا بودند، و نوآوری اصلی آن عصر بسط روش‏ها و قوانین علوم طبیعی در مطالعۀ انسان و جامعه بود. انسان و جهانش ملاک و معیار همه چیز شده بود که به معنای دنیوی کردن عمیق اندیشه و فرهنگ غربی بود.

سپس در قرن نوزدهم سه انقلاب رخ داد؛ انقلاب امریکا که به تأسیس نخستین حکومت جمهوری در عصر جدید منجر گشت؛ انقلاب فرانسه که سرمشق انقلاب‏های بعدی در برانداختن حکومت متحجر و ارتجاعی بود؛ انقلاب صنعتی که ساختار اقتصادی و اجتماعی را ابتدا در اروپا و سپس در بقیۀ جهان دگرگون ساخت. جنبش روشنگری و رمانتیک نیز موجب شدند آدمیان طبیعت، انسان، جامعه و خداوند را در پرتو تازه‏ای از ماهیت و شکل تاریخی آن‏ها بنگرند.

بنابراین، علوم انسانی کار خود را از تشبه به علوم طبیعت آغاز کرد، چنان‏که زانوان کانت (1724- 1804) در برابر فیزیک نیوتونی لرزید و متافیزیک را مورد لعن قرار داد، یا اگوست کنت[7] و جان استوارت میل که علم جامعه را بر علم طبیعت بنا نهادند و از روش استقرایی برای رسیدن به قوانین منضبط و ریاضی‏وار و پیش‏بینی‏پذیر (اثبات‏پذیر یا ابطال‏پذیر) در عرصۀ فرد و جمع بهره بردند. به این ترتیب، علم‏الاجتماع تجربی زاده شد، که در کارل مارکس (توتالیترها و سوسیالیست‏ها) نیز تأثیرگذار بود (لیتل، 1373: 17).

در نیمۀ اول قرن نوزدهم، آگوست کنت (1798- 1857) یک دستگاه فکری جامع و فراگیر بنیاد نهاد؛ به گونه‏ای که مطالعۀ اجتماعی وی نخستین مطالعۀ علمی جامعه بود، و در آن «اثبات‏گرایی»[8] به مدد عقل با واقعیت‏های عینی محض سروکار داشت. در علوم اجتماعی مورد نظر کنت روش‏های تجربی و مبانی معرفت‏شناختی و حتی کارکردی برای نوع بشر باید از الگوی علوم طبیعی پیروی ‏کند. وی می‏پنداشت که جامعۀ بشری نیز باید با روش علوم طبیعی بررسی شود. کنت پیدایش علم اجتماعی را وابسته به تحول علوم پیشین و خصوصاً زیست‏شناسی می‏دانست، که از نظر وی دارای خصلتی کل‏گراست.

در واقع، از میانه و اواخر سدۀ نوزدهم میلادی است که اندیشمندانی می‏یابیم که می‏توان آن‏ها را جامعه‏شناس نامید، اما بدیهی است که حوزه‏های فکری عمیقاً تحت ‏تأثیر زمینه‏های اجتماعی زمان خود شکل می‏گیرند. اوضاع اجتماعی سدۀ نوزدهم و اوایل سدۀ بیستم مهم‏ترین عامل در تحول جامعه‏شناسی و نظریه‏پردازی بوده است. رشته‏ای طولانی از انقلاب‏های سیاسی، در پی انقلاب 1789 فرانسه، سراسر سدۀ نوزدهم را متأثر از خود ساخت و پیامدهای منفی، از جمله آشوب و بی‏سامانی‏های آن، توجه نظریه‏پردازان جامعه‏شناسی را به خود جلب کرد؛ چنان‏که آرزوی بازگرداندن نظم به جامعه مایة وحدت تفکر آنان بود. می‏توان آن‏ را مهم‏ترین عامل در نظریه‏پردازی جامعه‏شناختی به ‏شمار آورد؛ به گونه‏ای که جامعه‏شناس و فیلسوفی بنام و تأثیرگذار در نظریه‏پردازی اجتماعی همچون کارل مارکس به ادغام تفکر هگل (دیالکتیک) و فوئر باخ (ماتریالیسم) پرداخت و ماتریالیسم دیالکتیکی را پی ریخت و بر وجه تولید مادی و ارزش اضافی انقلاب کارگران پرولتر و… تأکید کرد.

ماکس وبر بنیاد کارش را بر فراگرد عقلانیت (عقلانیت ذاتی و صوری) نهاد و دیوان‏سالاری را نمونۀ عالی عقلانیت برشمرد، موضوع جامعه‏شناسی را تفسیر فعالیت اجتماعی دانست، و به معنا، عمق، جامعیت و فردیتی باور داشت که قانون‏وار نیست؛ حتی اگر در قالب علّی (فهم علّی) بیان گردد.

امیل دورکیم، که از نظر سیاسی لیبرال و از نظر فکری محافظه‏کار بود، بر الزام‏آوری ساختارهای اجتماعی بر افراد و دیدگاهی کلان‏نگر تأکید می‏کرد؛ زیرا وی امر اجتماعی را همچون شیء تلقی می‏کند و به انتزاع، تعمیم و تبیین در قالب علیت قانون‏وار (نظم علّی) باور دارد.

به هر ترتیب، با توسعۀ جامعه‏شناسی، نظریه‏های جامعه‏شناسی نقشی عمده‏ در تبیین مسائل و مشکلات اجتماعی ایفا کرده‏اند و به ویژه تحولات، جنبش‏های اعتراضی و بحران‏های قرن بیستم، امیدهای آرمانی پس از جنگ جهانی دوم و دوباره‏سازی جامعه، جهت‏گیری جدیدی را در نظریه‏پردازی اجتماعی موجب گردید و دیدگاه‏ها و مکاتب عمده‏ای را ذیل دو رویکرد عمده در جامعه‏شناسی (رویکرد اثباتی و رویکرد تفسیری) به ‏وجود آورد.

با این وصف، برخی نظریه‏پردازان به باور و اختیار، نقش و تأثیر کنشگر و فاعل آگاه و بااراده و آزاد در دگرگون‏سازی سازمان و ساختار اجتماعی قائل گردیدند، و برخی دیگر بر نقش تقیدی و محدودکنندگی ساختارها و نظام و نهادهای اجتماعی در استقلال و اختیارات کنشگران و فاعلان جامعه تأکید داشتند. همین دوسویگی نظریه‏پردازان را به دو گونه رویکرد کنش‏گرایی و ساختارگرایی بودن متمایل ساخت.

مفارقت روش میان علوم طبیعی و علوم اجتماعی عده‏ای از متفکران جامعه‏شناسی را به سـوی علوم طبیعی‌ ـ‏ تجربی و اثباتـی‏ ـ پوزیتیویستی متمــایل گردانید و عده‏ای دیگر نیز به علوم انسانی ـ اجتماعـی و تفــسیری ‌ـ فلسفی، پدیدارشناسی متمایل گردیدند. این علوم، به طور کلی، ذیل عنوان‏های جامعه‏شناسی اثباتی و تفسیری جای گرفتند.

از اواخر دهۀ 1960 و 1970، اصطلاح «پدیدارشناسی» در برابر روش پوزیتیویستی غالب (اثبات‏گرایی) در علم اجتماعی مطرح شد که به بررسی دیدگاه کنشگر در برابر بهره‏مندی از آمار توسط پوزیتیویست‏ها می‏پرداخت؛ در حالی که مشی علمی با گرایش تبیینی وظیفۀ یافتن زنجیرۀ علل را بر عهده دارد و به بررسی وجوه محدودی از یک پدیده از منظری خاص می‏پردازد.

در علوم اجتماعی با گرایش تفهمی (رویکرد تفسیری) تمامیت پدیده در میان مجموعه‏ای از روابط و از منظرهای متعدد فهمیده می‏شود، و به عبارتی، امور اجتماعی نشان‏دهندۀ نوعی توالی حوادث (فرایندهای زمانمند) است که از لحاظ ساختاری و کارکردی به هم پیوسته‏اند و در قالب یک نظام سازمان یافته‏اند. به بیانی دیگر، یافته‏های علم اجتماعی آموزه‏ها و احکام انتزاعی‏اند که اعضا و بازیگران آن‏ها را تعبیر و تفسیر می‏کنند؛ نوعی گشادگی معنایی و تفسیرپذیری، کثرت‏گرایی و عدم قطعیت از حضور هم‏زمان پارادایم‏های متفاوتی که این علم را به ویژگی تفسیربردار بودن تبدیل می‏کند و عدد، فرمول و کمیت‏پذیری این اوصاف را تغییر نمی‏دهد.

در یک گرایش شناخت تحلیلی و روش استدلال فرضی ـ قیاسی به کار گرفته می‏شود، در دیگری بر شناخت ترکیبی و استدلال استنباطی ـ تفسیری تأکید می‏گردد. باید دانست که انتزاعات مبتنی بر آمار (روش کمّی تجربی) به خودی خود اعتبار خاصی ندارند، بلکه فقط زمانی سخنی برای گفتن دارند که در قالب نظریه قرار گیرند و دارای معنایی خاص گردند. همچنین برای تبدیل شدن به علم و عمل علمی باید قواعد کلی و تعمیم‏ناپذیر به یک تعمیم قانون‏وار منتهی گردند و به صورت عینی درآیند، زیرا علل، عوامل لازم و کافی ایجاد منظم و قاعده‏مند پدیده‏های مشاهده‏پذیرند.

علوم اجتماعی با روش‏ها و اشکال متفاوت شناخت (مانند اقتصاد، تاریخ، جامعه‏شناسی، روان‏شناسی اجتماعی…) و معیارهای متفاوت در سنجش آن روبه‏روست، که در همۀ آن‏ها تعامل آدمیان از چشم‏اندازهای متفاوتی بررسی می‏گردد. انسان موضوع زیست‏شناسی و دیگر علوم طبیعی نیز هست که شناخت خود را از جهان اجتماعی کسب می‏کنند. بنابراین، تولید معرفت، چه از طریق علوم اجتماعی، چه از طریق علوم طبیعی، همواره موقتی و محل تردید است؛ به ویژه جامعه‏شناسان شناخت علمی را مطلق نمی‏دانند و ارزش‏های فرهنگی مربوط را در آن تأثیرگذار می‏دانند.

موج سوم نظریه‏پردازی جامعه‌شناسی تعامل‌گرایانه در باب کنش و ساختار برگرفته از دو رویکرد ذکرشده را می‏توان ادامه و مکمل هر یک از دیدگاه‏های اثباتی و تفسیری در نظریۀ جامعه‏شناختی محسوب کرد. این رویکرد شامل مجموعه‏ای پیچیده از روش‏شناسی‏ها، شناخت‏شناسی‏ها و معرفت‏شناسی‏هاست؛ به طوری که اندیشمندان طرفدار آن (مثل آنتونی گیدنز، پیر بوردیو و یورگن هابرماس) به جمع هر دو رویکرد موجود در نظریۀ اجتماعی باور دارند. آن‏ها دو رویکرد عمده در جامعه‏شناسی را که تا قبل از آن به اثبات مدعای خود در لفاف اثباتی ـ تفسیری، عینی ـ ذهنی و عاملیت ـ ساختار، و… می‏پرداختند تقلیل‏گرا و در ارائۀ راه‏حل‏های اجتماعی ناکافی می‏دانند.

قائلان به رویکرد جدید جامعه‏شناسی، یعنی تلفیق و تعامل‏گرایی ساختار-عاملیت، ضمن توجه به ساختار و جامعه، عاملیت را بی‏اثر نمی‏خوانند، و برعکس، در پی اعادة حیثیت از عاملیت و کنشگران اجتماعی طی رابطه‏ای دوگانه و توافقی دوسویه برآمده‏اند و آن را همراه با رابطه‏ای دیالکتیکی از هر دو مفهوم بیان داشته‏اند، که در فصل‏های مربوط به هر یک در قالب طرح اندیشۀ ‌گذار به موج سوم جامعه‌شناسی: جامعه‌شناسی تعامل‌گرا به طور مشروح آورده خواهد شد.

[1]. teleological

[2]. scholasticism

[3]. rationalism

[4]. Mathematical Principles of Natural Philosophy

[5]. J. J. Rousseau                             3. General Will

[7]. Auguste Comte

[8]. positivism

 

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “گذار به موج سوم جامعه شناسی”