نان آن سال ها

هاینریش بُل

ترجمه محمد ظروفی

در کتاب پیش رو راوی داستان جوانی است که از ۱۶ سالگی در شهر کار می کند. او تعمیرکار لوازم خانگی است و با درنظر گرفتن وضعیت اقتصادی آلمان پس از جنگ دوم جهانی, درآمد خوبی دارد.

کل داستان مربوط به یک روز ابتدای هفته (دوشنبه) است؛ روزی تمام ناشدنی که در انتهای داستان هنوز چند ساعتی از آن باقی است! صبح روز دوشنبه تلگرامی از پدرش می رسد که هدویگ دختر مدیر مدرسه (همکار پدر) برای ادامه تحصیل به شهر می آید و فندریش می بایست به ایستگاه راه آهن برود و او را با رعایت ادب به آپارتمانی که قبلن برای او اجاره کرده است برساند. او با کمی نارضایتی تن به این کار می دهد اما مواجهه او با هدویگ تاثیر عجیبی روی او می گذارد به نحوی که… .

65,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 200 گرم
ابعاد 19 × 12 سانتیمتر
پدیدآورندگان

هاینریش بل | محمد ظروفی

نوع جلد

شومیز

قطع

پالتویی

تعداد صفحه

104

سال چاپ

1398

موضوع

رمان خارجی

تعداد مجلد

یک

وزن

200

در آغاز کتاب نان آن سال ها می خوانیم :

نان آن سال‌ها نوشتۀ هاینریش بل

روزی که هدویگ[1] آمد، دوشنبه بود و در این صبح دوشنبه، پیش از آنکه زن صاحبخانه‌‌ام نامۀ پدر را زیر در رد کند، ترجیح می‌‌دادم لحاف را روی صورتم بکشم؛ یعنی درست همان کاری که غالباً در گذشته _ هنگامی که هنوز در کوی کارآموزان بودم، می‌‌کردم، اما در راهرو، صاحبخانه‌‌ام صدا زد: «برایتان نامه آمده، از منزل!» و هنگامی که نامه را از زیر در به داخل فرستاد _ نامه‌‌ای که به سفیدی برف بود و در سایۀ خاکستری رنگی که هنوز در اتاقم وجود داشت غلتید _ وحشت‌‌زده از رختخواب پریدم؛ زیرا به جای مهر گرد ادارۀ پست مهر بیضی شکل پست راه آهن را دیدم.

پدر که از تلگرام نفرت داشت، طی این هفت سالی که من تنها در این شهر زندگی می‌‌کنم، تنها دو بار چنین نامه‌‌هایی با مهر پست راه آهن فرستاده بود: نامۀ اولی حاکی از مرگ مادر بود و نامۀ دومی از تصادف پدر که هر دو پایش شکسته بود، خبر می‌‌داد…؛ و این سومین نامه بود. بی‌‌درنگ بازش کردم و پس از خواندن خیالم راحت شد. پدر نوشته بود: «فراموش نکن، هدویگ دختر مولر[2] که تو برایش اتاقی تهیه کردی، امروز با ترن 11 و 45 دقیقه وارد آن شهر می‌‌شود. لطفی کن، او را از ایستگاه راه آهن بردار و یادت باشد که چند شاخۀ گل برایش بخری و نسبت به او مهربان باشی. سعی کن تصورش را بکنی که چنین دختری چه حالی خواهد داشت: این نخستین بار است که او تنها به شهر می‌‌آید و خیابان و محله‌‌ای را که باید در آن زندگی کند نمی‌‌شناسد. همه چیز برای او بیگانه است و ایستگاه راه آهن با آن شلوغی هنگام ظهرش او را به وحشت می‌‌اندازد. به خاطر داشته باش: او بیست سال دارد و برای معلم شدن به شهر می‌‌آید. حیف که تو دیگر نمی‌‌توانی مرتب روزهای یکشنبه به دیدن من بیایی _ حیف _ از صمیم قلب _ پدر.»

بعدها اغلب در این باره فکر می‌‌کردم که اگر هدویگ را از ایستگاه راه آهن نمی‌‌آوردم، چه می‌‌شد: من وارد زندگی دیگری می‌‌شدم، همچنان که آدم اشتباهی سوار قطار دیگری شود، زندگی‌‌ای که در آن زمان _ پیش از آنکه هدویگ را بشناسم _ کاملاً خوب و قابل قبول به نظر می‌‌رسید، یا لااقل وقتی که در این باره با خود می‌‌اندیشیدم، چنین می‌‌پنداشتم.

اما زندگی‌‌ای که مانند قطار آن طرف سکو، در برابر چشمم قرار داشت _ قطاری که نزدیک بود سوارش شوم _ آن زندگی را اکنون در رؤیاهایم می‌‌بینم. می‌‌دانم که آنچه آن وقت‌‌ها به نظرم خوب و قابل قبول می‌‌نمود، تبدیل به جهنمی می‌‌شد: خود را می‌‌بینم که در آن زندگی پرسه می‌‌زنم، می‌‌بینم که لبخند می‌‌زنم، حرف زدن خودم را می‌‌شنوم، همان طور که ممکن است آدمی لبخند و حرف زدن برادر دوقلویی را که هرگز نداشته است، ببیند و بشنود. برادر دوقلویی که پیش از نابود شدن نطفه‌‌ای که او را در بر داشت، برای لحظه‌‌ای پدید آمده بود.

[1]. Hedwig

[2]. Muller

انتشارات نگاه

نان آن سال‌ها نوشتۀ هاینریش بل      نان آن سال‌ها نوشتۀ هاینریش بل    نان آن سال‌ها نوشتۀ هاینریش بل      نان آن سال‌ها نوشتۀ هاینریش بل

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “نان آن سال ها”