کتاب «شعر زمان ما 21: بیژن الهی » به قلم سردار شمسآوری
گزیدهای از متن کتاب
فصل اول
مروری بر زندگی و آثار «بیژن الهی»
- بیژن الهی در 16 تیرماه ۱۳۲۴ در چهار راه حسنابادِ تهران به دنیا آمد. وی تنها فرزند خانوادهای متمکن و متمول بود، که از پدر و مادری با دو ریشۀ زبانی متفاوت _ یعنی پدری شیرازی و مادری تبریزی _ در تهران زاده شد. دورۀ اول متوسطه را در دبیرستان البرز گذرانید. بعد از نقلمکان از خیابان استخر به منزل دیگری در خیابان شیرکوه زعفرانیه، به دبیرستان شاپور در محلۀ تجریش رفت و در آنجا در رشتۀ ریاضی تحصیل کرد. در سالهای نوجوانی، ذوقی در نقاشی نشان داد و با شرکت در انجمنهای هنری، نقاشی را پی گرفت. او در نوجوانی در کلاسهای نقاشی جواد حمیدی شرکت کرد.(1) به گفتۀ کیارس در کتاب شاعران نقاش: «بیژن الهی ۱۴ ساله بود که صحنۀ گلگرفتن و پارهکردن بوم نقاشانی را که به مدرنیست و کوبیست خطاب میشدند در خیابان لالهزار، نمایشگاه باشگاه مهرگان دید. او نیز چون دیگر نوجوانان این دورۀ تهران از پی خستهشدن از واقعیاتِ خشن زمانه نسبت به واقعیت و واقعیتِ هرز زمانۀ خود بدبین و سپس برای گریز از این (ارض موات)، گرایش به مسائل واقعیتر از رئالیسم پیدا کرد. دوری این نسل و واکنش به واقعیتِ هرز، زمینه را برای دریافت دنیای تازهیافتۀ نقاشان غرب (کوبیسم و انشعابات جدید هنری از گذشتۀ تاریخی) ضروری میکرد. الهی که در این زمان بچۀ خوشپوش مدرسهی البرز بود، از پی علاقه به نقاشان مدرن و با توجه به اینکه از کودکی در خانۀ پدری به سفارش و حمایت مادر (که علاقه به نقاشی داشت) تاشهایی میزد و رنگی میکرد. از پیِ رفتوآمدها و سرکشیدنهای وقت و بیوقت به انجمنهای هنری و بیشتر از همه از پیِ شوق به زندگی نقاشانه، در سال ششم مدرسۀ البرز به علت مقابله با ذهنیت خانواده، دست به اعتصاب زد و در امتحان نهایی برگۀ سفید تحویل داد. این اعتصاب تأثیر عجیبی بر خانواده و زندگی آتی او گذاشت.»
ورود او به عرصۀ هنر به جدال با خانوادهاش انجامید، چرا که مادرش با وجودی که دستی در نقاشی داشت برای تنها فرزندش آیندۀ دیگری میخواست. در سال ۱۳۴۲ ترک تحصیل کرد. به سفارش استادش، جواد حمیدی، تعدادی از آثارش را برای چهارمین بیینال فرستاد،(2) اما به صلاحدید خانواده، از ادامۀ فعالیت در این عرصه بازماند. نقاشی را رها کرد و راه دیگری در پیش گرفت. نگاهِ نوگرا و ذهنِ خلاقش را اینبار به ساحتِ قلم رسانید و فعالیتهای ادبیاش را پی گرفت. از کافهنشینیها گرفته تا نشستهای دوستانه؛ در کنار دیگر همنسلانش که بلند پرواز و آرمانخواه بودند؛ نیما میخواندند و به جنبشهای فکری/ادبی دنیا چشم داشتند و با وجود تمام سختیها و عدم پذیرش جامعۀ ادبی، میخواستند به دستاوردی نو برای ادبیات فارسی برسند. (تا حدی هم موفق شدند)
نویسندۀ کتاب «شاعران نقاش» اشاره میکند که: از او اثری دیگر به جز چاپخششدهها، در کتابچۀ بیینال چهارم دیده نشد، اما دیدِ نقاشانۀ او منجر شد به ایجاد فضای جدیدی در شعر که به سرعت در جوانان (موج نو) تأثیر گذاشت. در واقع شعرهای او فضای مجرد و استریلیزۀ معمول را برهم زد تا با فهم زیباییشناسیِ جدیدِ شعر او، یک دهه بعد جریان سبکشناختی شعر (موج نو) و (شعر دیگر) برای انتخاب نمونۀ موفق این ژانر به او استناد کند. برای نخستینبار در جریان جدیدی که در ابتدای دهۀ ۴۰ در میان جوانان شاعر منسوب به (موج نوییها) به وجود آمد، نوعی شعر توسط الهی سروده شد، پر از فیگورها و کاراکترهایی تازه و بدیع که گویی نقاشی میشدند، بیانکه تصویر از لایههای عمقیِ زبان به درآید. در همین راستا سرود:
شب که سروهای ناز، ماه را سوراخ کردهاند
جنون سرزده، ای مهتاب! ای بزرگتر از شب!
دیگر مردی نیست که با بستن چشمان خود از مِه،
انتقام بگیرد!
فوارهها، غرور زخمهای تواند
ای که دست خونین با گلبرگهای داوودی پاک کردهیی!
باران چندان کوچک است
که بیانگاری دوستانه گریستهیی.
اما ورودش به عرصۀ مطبوعات(3) در آبانماه سال ۱۳۴۳، به دعوت فریدون رهنما با شعر «برف» اتفاق افتاد که در جُنگ طُرفه چاپ شد. تا اواخر همین دهه در میان همفکرانش، خوب شناخته شده بود؛ در جزوۀ شعر (1345، همکاری با اسماعیل نوریعلا)، اندیشه و هنر(۱۳۴۸)، دفترهای روزن (۱۳۴۶)، مجلۀ خوشه (۱۳۴۶)، مجلۀ بررسی کتاب (۱۳۴۹) و هفتهنامۀ تماشا (۱۳۵۳)، مجلۀ رستاخیز جوان (۱۳۵۵ و ۱۳۵۶) و مجلۀ بیدار (۱۳۷۳)، شعر و ترجمه به چاپ سپرد.
الهی به شیوۀ خودخوان شروع به زباناموزی میکند و زبانهای مختلفی چون یونانی، عربی، انگلیسی، آلمانی و فرانسه را فرامیگیرد. او از زبانهای مختلف، آثار کسانی چون کاوافی، ماندلشتام، رمبو، میشو، هولدرلین، جویس، فلوبر، پروست، الیوت، لورکا، ابن عربی و… را ترجمه میکند. تعداد محدودی از آثار او در دورۀ حیاتش، به چاپ و پخش رسیدهاند.
یکی از اصلیترین شارحان این حلقه از شاعران _ یعنی شاعران شعر دیگر _ داریوش کیارس دربارۀ الهی مینویسد: «الهی _ متولد ۱۶ تیر ۱۳۲۴_ با حمایت فریدون رهنما، که او را برای نقش اول فیلمِ دوم خود برگزید (اما شاعر نمیپذیرد و پیشنهاد بازیگری را رد میکند) به جُنگی ادبی به نام طُرفه، که پیشتازان شاعری و نویسندگیِ دهۀ ۴۰ را میخواست به گِرد هم آورد، معرفی و برای اولینبار به عنوان شاعر در کتاب دوم این جُنگ شناخته میشود. او که به همهجا سر میکشد و هنوز از عوالم نوجوانی درنیامده، در کتابها متوجه نگاه امپرسیونیستها در نقاشی میشود. احتمال به یقین تابلوی کفشهای مستعمل که در کتابچۀ بیینال به چاپ رسیده، رفتاری با قلمموست به پیروی از امپرسیونیستها، چون این گروه به طرفداری از امورِ صرفاً بصری به معنای حقیقی و نه به هواخواهی رنگ بر آن شدند تا بنیاد سایهزدن و شکلدادن و هر چیزی را که بویی از تندیسگونگی میداد، سست کنند. در این تابلو او بدون حمالیِ رنگها و تنها با خطوطی حجمساز، فاصلههایی را در کنارهم پدید میاورد که در نهایت، ترسیم و سپس تلفیق این خطوط با یکدیگر، در یک ساختار کندوییشکل، انبوههای از کشف را مینمایاند. او با جزئینگری و خارجشدن از دایرۀ قواعد خطوط هوشربا از نقاشی (در مفهوم مدرسهای و آکادمیک آن) امتناع میکند. در تکنیک مرکب، به کاندینسکی نظر دارد؛ در دورهای که کاندینسکی با مداد و جوهر رنگی کار میکرد. دریافتهای او از امکانات مرکب، هیچ نزدیکیای با تجربیات نقاشی آن سالهای ایران ندارد.» (نشر پیکره، شاعران نقاش)
در سال ۱۳۴۸ با غزاله علیزاده، نویسندۀ «خانه ادریسیها» و «شبهای تهران» ازدواج میکند؛ ازدواجی که حدود دو سال میپاید. دخترشان «سلمی» بعدها با مادر زندگی میکند. الهی به حمایت مالی عزیزه عَضُدی نشری به نام نشر ۵۱ را به راه میاندازد و آن را مدیریت میکند، او سعی میکند کتاب شاعران نوگرا را چاپ و معرفی کند، از خودش هم چند جلد کتاب آماده میکند، اما چاپ نمیکند، و آنهایی هم که چاپ میشوند به پخش نمیرسند (بهجز چاپ دوم ساحت جوّانی). دیری نمیپاید که کار نشر به بنبست میخورد. حساسیت او و دقّت وسواسگونهاش، چاپ آثارش را سالها و سالها به تأخیر میاندازد، اما در این میان بالاخره کتابهایی مثل کتابِ اشعار نرودا به نام «بیست شعر عاشقانه و یک سرود نومیدی» (۱۳۵۲) که چهار سال بعد به چاپ دوم هم میرسد، کتاب «اشعار حلاج» (۱۳۵۴)، «ساحت جَوّانی» از هانری میشو (۱۳۵۹) و کتاب رمبو به نام «اوراق مصور» آرتور رمبو (۱۳۶۲) را در نشرهای مختلف امیرکبیر، فاریاب و انجمن فلسفه و… به چاپ و پخش میرساند. در سال ۱۳۶۷ با ژاله کاظمی، دوبلور، گوینده و مجری تلویزیون، آشنا میشود و ازدواج میکند، و در سال ۱۳۷۹ جدا میشوند.
سالهای بعد از فوت ژاله، خِصلَتِ انزواگزینیِ بیژن تشدید میشود. رابطه با دوستان را محدود میکند، در، بر هر کسی نمیگشاید و هر کسی را به حضور نمیپذیرد. خانهاش را «زندان هارونالرشید» میداند و سکوتش حتی در جمع دوستان، بلندتر از قبل میشود.
بیژن الهی سرانجام «از غرب وجود به شرق وجودِ خود هجرت میکند» (کیارس _ شاعران نقاش _ نشر پیکره):
بعدازظهرِ نهم آذر ۱۳۸۹، دچار سکتۀ قلبی میشود و درحین انتقال به بیمارستان، دار فانی را وداع میگوید. پیکر او بنا بر وصیّتی که به دوستی همدل سپرده بود به روستای بیجدهنو از توابع شهرستان مرزناباد منتقل و در همانجا دفن میگردد. بنا بر وصیتش، بر سنگ گور او هیچچیز جز امضایش حک نشد.(4)
- آثار(5)
تألیف
مجموعهشعر دیدن: تهران. نشر بیدگل، ۱۳۹۳.
مجموعهشعر جوانیها: چهلویک تا پنجاهویک. تهران. بیدگل، ۱۳۹۴.
ترجمه
چهارشنبۀ خاکستر: ت.س. الیوت. تهران. نشر پیکره، ۱۳۹۰.
بهانههای مأنوس: فلوبر (و دیگران). تهران. نشر بیدگل، ۱۳۹۳.
اشراقها: اوراق مصور آرتور رمبو (شعرهای به نثر ۱۸۷۵_ ۱۸۷۲). تهران. نشر بیدگل، ۱۳۹۴.
نیت خیر: فریدریش هلدرلین. با مراقبت عزیزه عضدی. تهران. نشر بیدگل، ۱۳۹۴.
مستغلات: هانری میشو. تهران. نشر بیدگل، ۱۳۹۴.
حلاجالاسرار: (اخبار و اشعار). حسینبن منصور حلاج. تهران. نشر بیدگل، ۱۳۹۵.
درۀ علف هزار رنگ: شکسپیر، پو… . جُنگی از گرداندههای بیژن الهی. تهران. نشر بیدگل، ۱۳۹۵.
صبح روان: کنستانتین کاوافی. تهران. نشر بیدگل، ۱۳۹۶.
کتاب «شعر زمان ما 21: بیژن الهی » به قلم سردار شمسآوری
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.