مقدمه‌ای بر زیبایی‌شناسی (نزدیکِ انتشار)

ویلهلم فردریش هگل
علی‌اکبر معصوم‌بیگی

به عقیده‌ی بسیاری از هگل پژوهان مقدمه‌هایی که هگل بر برخی آثار بزرگ خود، از جمله زیبایی شناسی و پدیدارشناسی روح، نوشته خود آثاری مستقل به شمار می روند و چنان که هگل در برخی از این آثار تصریح کرده است مقدمه‌نویسی او نه در حکم چکیده و زبده‌ی اثر اصلی است و نه درآمدی برای آشنایی خواننده با آنچه در پی می‌آید، بلکه تأملی است در کلیت و جوهره‌ی اثر. هگل هنر را همچون تجربه‌ای معنوی از دین و فلسفه متمایز می‌سازد، سپس به بحث نظری درباره‌ی هنر می‌پردازد و سرانجام آن را هم از زیبایی طبیعت ممتاز می‌شمارد و هم دامنه‌ی سخن را به نبوغ هنرمند و اصالت او می‌کشاند. هگل در فلسفه‌ی هنر خود خاصه زیر تأثیر و نفوذ وينكلمان، كانت و شیلر است و تز «پایان هنر» او به ویژه در هایدگر و آدورنو تأثیر ژرف داشته است. زیبایی‌شناسی هگل شرحی گسترده و فراخ دامن از زیبایی در هنر، تحول تاریخی هنر و تک هنرهایی چون معماری، مجسمه‌سازی، نقاشی، موسیقی و شعر است. تحلیل‌های ممتاز و پرتأثیر او در هنر مصری، مجسمه‌ی یونانی و تراژدی کهن و مدرن مایه‌ی شگفتی زیبایی‌شناسانی است که همه همت خود را به زیبایی‌شناسی و مسائل استحسانی معطوف داشته‌اند و در نظر بسیاری از پژوهندگان زیبایی‌شناسی هگل یکی از بزرگترین دستاوردهای نظریه‌ی زیبایی‌شناسی از هنگام فنّ شعر ارسطو است.

 

جزئیات کتاب

پدیدآورندگان

اکبر معصوم بیگی, گئورگ ویلهلم فریدریش هگل

قطع

رقعی

تعداد صفحه

432

سال چاپ

1403

موضوع

فلسفه

وزن

850

نوع جلد

شومیز

کتاب مقدمه‌ای بر زیبایی‌شناسی اثر گئورگ ویلهلم فردریش هگل  ترجمه علی‌اکبر معصوم‌بیگی

گزیده‌ای از متن کتاب

درآمد

 گئورگ ويلهلم فريدريش هگل در 1770 زاد و در 1831 درگذشت. در سراسر عمر او هنر آلمان به اوجى رسيد كه پيش از آن هرگز به آن نرسيده بود. مورخان، منتقدان و هنرمندان آگاهى تازه‌اى از هنر گذشته به‌دست آوردند. زيبايى‌شناسى به‌صورت شاخه‌ى متمايز و شكوفاى فلسفه درآمد. فيلسوفان در ترتيب امور جايگاهى بلند به زيبايى‌شناسى بخشيدند و آن را اگرنه (به قول هگل) در حكم خودنمايان‌گرى[1]  خدا يا امر «مطلق»، بارى يكى از دستاوردهاى برتر بشر شمردند. و با اين‌همه، به نظر مى‌رسد هگل بر آن است كه هنر دارد به پايان مى‌رسد. همين ناسازه است كه من اميدوارم در اين مقدمه آن را روشن كنم.

 

هنر در آلمان دوران هگل

هگل در اشتوتگارت، كرسى دوك‌نشين ورتمبرگ زاده شد كه يكى از ايالت‌هاى كوچك متعددى به‌شمار مى‌آمد كه در آن هنگام آلمان را به چند بخش تقسيم كرده بودند. آلمان در آن زمان پراكنده و سركوفته بود و بر بيشتر بخش‌هاى آن خرده خودكامگان فرمانروايى داشتند و در رهگذر هجوم‌هاى ارتش‌هاى بيگانه بود. ولى تحقير سياسى را آفرينندگى فرهنگى جدى و ژرف جبران مى‌كرد. تقريبآ تا اواخر سده‌ى هجدهم آلمان داراى ادبياتى درخور مقايسه با ادبيات فرانسه، انگلستان و ايتاليا نبود. هنگام مرگ هگل آلمان داراى ادبيات ملى سترگى بود. نيروى اصلى اين ادبيات يوهان و لفگانگ گوته (1749-1832) به‌شمار مى‌آمد. گوته عملا به همه‌ى قلمروهاى ادبيات ــشعر، نمايش، رمان، خود زندگى‌نامه‌نويسى، نقدــ و (با ميزان توفيق كمتر) به علوم طبيعى يارى رساند. هگل گوته را خوب مى‌شناخت و اغلب او را در وايمار مى‌ديد. دستاوردهاى فريدريش فون شيلر (1759-1805) نيز به همين سان دامنه‌دار و گسترده بود: شعر، نمايش‌نامه و داستان و نيز نوشته‌هاى او در باب هنر تأثيرى شگرف در هگل نهاده بود. در دانشكده‌ى الاهيات در توبينگن، كه هگل از سال  1788 تا 1793 در آن حضور مى‌يافت، دوستى نزديكى با نويسنده‌ى بزرگ سومى به‌هم زد: فريدريش هولدرلين (1770-1843)، شاعر غنايى، داستان‌نويس و نمايش‌نامه‌نويس كه دوران كار حرفه‌اى‌اش در حدود 1803 به علت جنون نيمه‌كاره ماند. ولى بزرگ‌ترين دستاوردهاى هنرى در موسيقى به منصه‌ى ظهور رسيد: موتزارت، هايدن، شوبرت، وبر و بتهوون (كه در همان سال تولد هگل به‌دنيا آمد ولى هگل هرگز ذكرى از او به ميان نياورد) در دوران زندگى هگل فعال بودند.

دوران هگل عصر آفرينندگى شگرف بود؛ ولى در آن هنگام هميشه چنين به‌نظر نمى‌رسيد. نه تنها هگل، بلكه فريدريش ويلهلم يوزف فون شلينگ (1775-1854) ــدوست ديگر هگل از دوره‌ى دانشكده‌ى توبينگن ــ اين عصر را زمانه‌ى سستى و تهى‌مايگى فرهنگى مى‌شمردند.() اين باور سرچشمه‌هاى گوناگون و متعدد داشت. نخست، موسيقى، يعنى هنرى كه در آن آلمان مدرن از يونان باستان و هر ملت و كشور و دوره‌اى بر گذشته بود، روى هم رفته ارج بسيار نداشت. شوپنهاؤر در كتاب جهان همچون اراده و تصور (1819) موسيقى را هنر برتر شمرد، ولى سخن او را درست تا پس از مرگ هگل ناديده انگاشتند و تازه در اين هنگام است كه موسيقى رفته رفته هنر برتر شمرده مى‌شود. رومانتيك‌هاى دهه‌هاى 1790 و 1800 ــاشلگل، نوواليس، تيك و شلينگ ــ ادبيات يا شعر را هنر برتر مى‌دانستند. هگل با اين نظر همداستان بود. او نيز مانند شلينگ دليل‌هاى خاصى براى كوچك شمردن موسيقى داشت. هنر جدى داراى تم يا مضمون و، در ترازى ژرف‌تر، داراى معنا بود: هنرِ جدى نمودار خدا يا امر مطلق به شكل حسى است. ولى موسيقى به خودى خود به هيچ چيز بيرون از خود اشاره ندارد: موسيقى داراى هيچ‌گونه تم يا مضمون غير موسيقايى نيست و هيچ بينشى از جهان بيرون از موسيقى به دست نمى‌دهد. هگل از اُپرا خوشش مى‌آمد، ولى آن را بيشتر سرگرمى مى‌شمرد تا هنر جدى: به نظر او ليبرتو[2]  به‌ندرت ادبياتى درجه‌ى يك به‌شمار مى‌آيد و موسيقى متن نوشته اندكى بيش از زيب و زينت متن است. هگل موسيقى صرفآ سازى را از اين هم فروتر مى‌شمرد.

دليل دوم اين‌كه آلمانى‌ها دستاوردهاى هنرى خود را كوچك شمردند آشنايى فزاينده‌ى آن‌ها با هنر ديگر ملت‌ها و كشورها و دوره‌ها بود. از ميانه‌ى سده‌ى هجدهم وينكلمان[3]  شكوه هنر يونان، به‌ويژه مجسمه‌سازى يونانى را، بر آلمانى‌ها آشكار ساخته بود. به نظر او هنر يونان آرمان يا ايده‌آلى بود كه پس از آن هرگز از آن برنگذشته‌اند. در اين هنگام براى نخستين بار مقدار فراوانى از ادبيات يونانى به آلمانى ترجمه شد: براى نمونه، اوديسه در 1781 و ايلياد در 1793. اما هنر يونانى يگانه موضوع مورد توجه پژوهش‌هاى آلمانى نبود. اوگوست فون اشلگل، در فاصله‌ى سال‌هاى ميان 1797 تا 1810، شكسپير و نيز مقدار درخور توجهى از ادبيات اسپانيا، به‌ويژه آثار كالدرون، را به آلمانى درآورد. لودويك تيك، پژوهنده و منتقد برجسته، شكسپير و همچنين دون كيشوت را ترجمه كرد.() شلينگ و هگل كمدى الهى دانته را سخت مى‌ستودند. توجه به هنر گذشته برخى از آلمانى‌ها را به دو نتيجه رساند: نخست، هنر مدرن به منزله‌ى هنر برتر از هنر يونان نيست: دانته، شيكسپير يا حتى گوته ممكن است به پاى هومر برسند، ولى هرگز او را پشت سر نمى‌گذارند. به‌ويژه، هنر آلمان برتر از هنر عصرهاى پيشين نيست. در نظر عصرى كه تاريخ را جريانى پيشرو مى‌شمرد، نگران‌كننده بود كه آثار برتر هنر نزديك به آغاز تاريخ هنر پديدار مى‌شدند. دوم، تفاوت ميان هنر يونان و آلمان صرفآ مربوط به مزيت زيبايى‌شناسى نيست. هنر بر زندگى و انديشه‌ى يونانى چيرگى داشت. هومر اسطورگانى پديد آورد كه نه تنها هنر يونان بعدى، بلكه همچنين دين، اخلاق و شيوه‌ى زندگى يونانيان را نيز شكل داد. ولى در آلمان هنر چنين جايگاهى ندارد. فاوست گوته نه تنها از لحاظ غنا فروتر از چهره‌هاى اسطورگان يونانى است، بلكه خود او هم نسبت به زندگى و انديشه‌ى آلمانى جنبه‌ى حاشيه‌اى دارد. از اين‌جاست كه پرسش «چرا گوته نتوانسته در حق آلمانى‌ها همان كارى را كند كه هومر در مورد يونانيان كرد؟» پاسخش در وهله‌ى نخست اين نيست كه گوته استعداد كمترى داشت، بلكه اين است كه جامعه‌ى مدرن جايى براى هومر تازه ندارد. شلينگ و اشلگل آرزوى پديد آوردن حماسه‌اى مدرن و «اسطورگان تازه»اى را داشتند كه بينشى تام و تمام از جهان مدرن به دست مى‌داد و نه تنها سنخ برترى از هنر، بلكه همچنين شكل تازه و زيبايى شناسانه‌اى از زندگى پديد مى‌آورد. ولى هگل چنين اميد و آرزويى نداشت: اسطورگان به عصر پيش از پيدايش انديشه‌ى انتزاعى تعلق دارد.

دليل سوم اين‌كه چرا، افزون بر ديگران، شلينگ و هگل() هنر آلمان را كوچك مى‌شمردند اين باور آن‌ها است كه در زمانه‌ى آفرينندگى هنرىِ جدى و ژرف، مانند آتن دوره‌ى پريكلس يا انگلستان دوره‌ى ملكه اليزابت، اندك تأمل و انديشه‌اى درباره‌ى هنر وجود دارد. انديشه درباره‌ى هنر و فلسفه‌ى هنر تنها هنگامى پديد مى‌آيد كه هنر رو به تباهى دارد. انديشه‌ى ژرف‌نگرانه مغاير آفرينش هنرى است و به هنرى كه در آن دخالت مى‌كند گزند مى‌رساند. و عصر هگل به‌ويژه عصر انتقاد و انديشه‌ى ژرف‌نگرانه درباره‌ى هنر است.

[1] . Self-revelation

[2] . libertto، متن نوشتارى اپرا، اوراتوريو يا هر اثر هماوازى طولانى.

[3] . Winckelman, Johann Joachim (1717-1767)، باستان‌شناس و منتقد هنرى كلاسيكآلمان.

انتشارات نگاه

کتاب مقدمه‌ای بر زیبایی‌شناسی اثر گئورگ ویلهلم فردریش هگل  ترجمه علی‌اکبر معصوم‌بیگی

اینستاگرام انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “مقدمه‌ای بر زیبایی‌شناسی (نزدیکِ انتشار)”