برف در پرو

آسیه (ناستین) جوادی

موسسه انتشارات نگاه

بوی دود در مشامش پیچید. ذغالهای گداختۀ که روی درِ ردیف دیگ های مسی سوار بر اجاق های سنگی پلوی عروسی را دم می کرد، در باد سرخ و خاکستری میشد. بوی خوش برنج دم کرده هوا بود. زن و مرد در هیاهو اینور و آنور میرفتند.آمدن موکب عروس نزدیک میشد.

30,000 تومان

ناموجود

جزئیات کتاب

ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

آسیه جوادی

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

اول

شابک

9-430-376-600-978

تعداد صفحه

176

سال چاپ

1398

موضوع

داستان کوتاه فارسی

وزن

250

گزیده ای از کتاب برف در پرو

کتاب برف در پرو نوشتۀ آسیه جوادی 

فهرست

نهنگ ایرانی 7

انگشت حنائی اشارت 11

یارا ! 16

برف در پرو 24

شاهزادۀ خیابان 30

همزبانی در دیر، با مهر 39

این کشتی گسسته شراع از کران شن 49

پیرها نمی‌میرند 58

برا کی، برا چی؟ 66

خانۀ کاج 74

قنوت 80

آب نبات بادامی توی دهان کودکی‌مان جا نمی‌شد. 89

فرشتگان پوشیده نمی‌مانند 93

باغی نهان به دیگرسو 99

جان من و جان تو، کارد من، استخوان تو 109

خود گویه‌های حاج خانم کار دستش داد. 116

ریسۀ سیب های خشک، جوراب های پشمی رنگین و … 125

پای چپ پرنده 131

پیرهناشون عوض شده 144

گِردنامه‌ی سحری مردی که درها را نمی‌بست. 152

پیک نیک طولانی 161

جستمش. 175

محبوبۀ نیلگون عماری 181

نهنگ ایرانی

بوشهر بودیم سه تایی. مهمان خانواده‌ای با مهری فراتر از رابطۀ فامیلی. روز دوم بساط پیک‌نیک شش نفره‌ای تدارک کردند. در چند کیلومتری به «دل‌آرام» رسیدیم. ساحل محبوب پسر خانواده که پی جوی سوژه‌های بکر عکاسی بود. ماشین‌ها را پارک کردیم. از تپۀ‌ شنی نسبتاً بلند کنار دریا بالا رفتیم. سرازیر که شدیم؛ دریایی دیدیم آرام و رام، متناسب با نامش، بدون هیچ تنابنده. به صدای بلند خواندم: «دلارامی کزو دل گیرد آرام/ بغیر از ساقی کوثر ندونم.»

هوا آفتابی بود و آسمان آبی و پاک، ساحل، خنکی مطبوعی داشت. چهار شاعر و یک نویسنده و یک عکاس پهن شدیم بر زیراندازی روی ماسه‌های نرم که از تداخل با خرده‌ صدف‌های براق، تلألویی چون براده‌های طلا داشت. میزبان به جمع کردن چوب‌های خشک پرداخت تا آتشی تیار کند. پیت حلبی را که آورده بود؛ روی آتش گذاشت. درِ کلمنِ پر از ماهی‌‌هایی که روز پیش به سفارشش صید شده بود را باز کرد. آن‌ها را درون پیت روی هم چید. نیاز به پخت زیاد نبود. میزبان به ما آموزش می‌داد، چگونه گوشت سفیدشان را در زیر دندان احساس کنیم. با این که طعمی دلپذیر داشت؛ اما خوردنش برایم دشوار شد.

شعر خوانی شاعران روحیه‌ام را بهتر‌کرد.

بعد از ظهر، پسر جوان ما را سوار قایق کرد تا به دیدن کشتی‌ای برویم که حدود سی و چند سال پیش غرق شده بود. فکر کردم باید شبیه کشتی یونانی به گل نشسته در کیش باشد. اما سه ربع ساعتی که از ساحل دور شدیم و قایقران گفت رسیدیم؛ با تصویری متفاوت روبرو شدم. بقایای کشتی وارونه‌ای را روی آب دیدم؛ گفتم: «نهنگ آهنی.» قایقران موتور را خاموش کرده بود. حرف من را شنید. گفت: «خیلی‌ها را برای دیدن به این‌جا آورده‌ام اما کسی این تعبیر را به کار نبرده.» پیاده نشده به دوستش که در لبۀ کشتی قلاب به آب انداخته بود گفت: «این خانم حرف قشنگی زد. گفت این نهنگ آهنی است.» هردو خندیدند.

گزیده ای از کتاب برف در پرو

کشتی واژگون، جزیرۀ کوچکی به شکل توپ راگبی عظیم قهوه‌ رنگ بود در پهنۀ سبز دریا. بنا به روایت محلی، نامش پرسپولیس بوده و از معدود کشتی‌های تفریحی جهان، که با کلیه تجهیزات لوکس در سال‌های56-55 خریداری شده تا مأمن عیش اهلش باشد. بعد از پنجاه و هفت، اثاثیۀ لوکسش به سرقت رفته و خواسته بودند غرقش کنند که گویا موفق نشده بودند. برایم عجیب بود چگونه یک کشتی سرو ته شده ولی زیر آب نرفته. شنیدم گاهی کشتی که واژگون می‌شود، حباب بزرگی از هوا درون آن و در انباره زیرین تشکیل می‌شود که آن را روی آب نگه می‌دارد. دانستن این موضوع از تعجبم نکاست.

پیاده شدم. قدم به سطحی زمخت گذاشتم. در خیالم هم نمی‌گنجید که وسط دریا، در سطح زیرین یک کشتی زنگ زده که پوسیدگی‌ سی ساله، جای جای آن را سوراخ کرده بود؛ بشود راه رفت. ازسوراخ‌ها، سبز زلال آب، در حرکتی آرام دیده می‌شد. قایقران ما را از جاهایی که محکم‌تر بود به احتیاط عبور ‌داد. نقوشی که روی لبۀ کشتی از خزه‌های سبز و زنگ قهوه‌ای شکل گرفته بود؛ عکس‌های «یان برتراند» را به خاطرم آورد. نقش‌های زیبا و غریب سرگرمم کرد. آب نرم نرمک به لبه‌ها می‌خورد و طراحی‌های طبیعت را رنگ به رنگ و تازه می‌کرد. آرام از نهنگ بالا رفتم، تیغه پشتش محکم‌تر بود. مدتی نشستم، سپس دراز کشیدم.

چشمانم را بستم. اوهامم درآفتاب و خنکای نسیم سراسر ذهن و جسمم را فراگرفت. کتانی‌ و جوراب‌هایم را بیرون آوردم. کف پایم را گذاشتم روی پشت نهنگ. خنک بود و زبر. صدایی از همراهان همدلم به گوش نمی‌رسید. فقط صدای برخورد رفت و آمد آرام آب بود؛ با تن نهنگی چنین به جا مانده و بی‌جان. عکس‌هایی گرفتیم و دل ناکنده به ساحل بازگشتم.

گزیده ای از کتاب برف در پرو

قایقران در رفت و برگشت آوازهای محلی را در باد می‌خواند که جسته گریخته به گوش می‌رسید. مرد باذوقی بود. شمارۀ موبایلش را گرفتم. روز بعد تلفن کردم تا صبح زود بیاید و مرا برای عکاسی به کشتی ببرد. پیاده که می شدم گفتم: «تا عصر می مانم.»

جز حجم کوچک قایق که به سرعت دور می‌شد و کاکائی‌های نرم پرواز، دیّاری دیده نمی‌شد. دوربین را کنار نهادم. تلفنم را خاموش کردم. آماده شدم. گوشه وکنار تنش را بی ترس از فرو رفتن در حفره‌هایی که قایقران هشدار داده بود؛ گشتم.

روی تن زبر نهنگ دراز کشیدم. دستانم را باز کردم و گونه‌ام را چسباندم به تنش. چشمانم را بستم. سبز روشن دریا، با رفتن نور خورشید، لحظه به لحظه تیره‌ترشد.

در تاریکی تنها شدیم. آب از بدن نهنگ بالاتر می آمد و آرام آرام انگشت‌پاهایم را تر می کرد. تن نهنگ زیر انگشتانم خیس و گرم و نرم ‌شد. حرکتی آرام را حس کردم. زمانی بعد چشم باز کردم. چراغ‌های بندر کورسو زنان دور، کوچک و کوچک‌تر و سپس ناپدید شد. از سوراخ‌های تنش گهگاه آب پوفی می‌کرد و فواره سان چون نفس نهنگی که از اعماق به سطح ‌آب ‌آید؛ به هوا می‌رفت. پرسپولیس، با حبابی در زیر شکم، از ساحل دور می‌شد.

گزیده ای از کتاب برف در پرو

خورشید بیدارم کرد، دریای آبی رنگ بی منتها را دیدم. آبیِ سبز خلیج جای خود را به آب‌های تیره و خاکی رنگ و گاه آبی‌ترین و زلال ترین آب‌های اقیانوس‌ داد. روز و ماه و سال از دستم رفت.

نهنگم مرا به سفرهای بسیار در دل اقیانوس های ژرف و تاریکی های زیبای اعماق برد. شکوه و سرگذشت بودنش را، شادی روزها و شب های عیش و خوشیاش را بازگفت که چگونه در هیاهوی مسافران؛ پهنۀ دریاها را می شکافت.

غروب روزی از سالی و ماهی هوا رو به تاریکی می‌رفت که بویی آشنا شنیدم. چشم باز کردم. سوسوی چراغ‌ها را دیدم. نهنگ- کشتی، با تنها مسافرش از سفر، باز گشته بود. نزدیک‌تر ساحل را باز شناختم. نهنگ در همان مکان که مرا سوار کرده بود، آرام گرفت. لباس پوشیدم. قایقران ِنگران منتظرم بود.

4/ 1/ 1392 تهران

موسسه انتشارات نگاه

کتاب برف در پرو نوشتۀ آسیه جوادی
کتاب برف در پرو نوشتۀ آسیه جوادی
کتاب برف در پرو نوشتۀ آسیه جوادی
کتاب برف در پرو نوشتۀ آسیه جوادی

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “برف در پرو”