بار مسئولیت : بلوم، کامو، آرون و قرن بیستم فرانسه

تونی جات

فرزام امین‌صالحی

تونی جات جامعه شناس و محقق آمریکایی در این اثر به سه متفکر بزرگ قرن بیستم فرانسه می پردازد.لئون بلوم، آلبر کامو و رمون آرون پرداخته و از کندوکاو در زندگی و اندیشه های آنان ، اثری پرداخته که به مسئولیت روشنفکر در برابر خود، جامعه و مردم می پردازد.جات در این اثر فشرده توانسته با استادی بی بدیلی بسیاری از زوایای ناشناخته این سه متفکر را در برابر خوانندگان رونمایی کند و از این جهت کتابی را فراهم آورده که برای هر جستجوگر حوزۀ اندیشه جذاب و خواندنی است

کتاب «بار مسئولیت: بلوم، کامو، آرون و قرن بیستم فرانسه» نوشته‌ی جامعه‌شناس، مورخ و محقق آمریکایی معاصر «تونی جات» و برگردان « است. جات در این کتاب دست بر سه متفکر و روشن‌فکر فرانسوی قرن بیستم گذاشته است. او با یک زاویه نگرش نو به زندگی و طرزتفکر این سه نگاه ‌دوباره‌ای می‌اندازد و مسئولیت آن‌ها در قبال رشد و توسعه و بیداری مردم جامعه را نشان می‌دهد. «پیامبر مطرود (لئون بلوم و بهای سازش کاری)»، «معلم اخلاق ناراضی ( آلبر کامو و مصایب تزلزل)» و « خودی حاشیه‌نشین (رمون آرون و جدل‌های منطقی)» سه بخش این کتاب هستند. «لئون بلوم»، سیاست‌مدار فرانسوی که برپایه گسترش نظریه‌ی سوسیالیستی اولین دولت خود را تشکیل داد و قوانین جدید را در اصلاح وضع کارگران تصویب کرد. این دولت‌مرد فرانسوی در پی مذاکره و صلح با هیتلر بود که دستگیر شد و تا آخر عمر به‌زندان افتاد. «‌آلبر کامو» نویسنده، فیلسوف و روزنامه‌نگار فرانسوی است. او برای آثارش که به گفته‌ی بسیاری از منتقدین صدای مشکلات وجدان بشر در قرن حاضر است، موفق به کسب جایزه نوبل شد. نوشته‌های رومن آرون، جامعه‌شناس و فیلسوف فرانسوی، بیش از هر چیز به‌خاطر مخالفت با مارکسیسم، خشنوت و جنگ مورد توجه قرار گرفت. نویسنده در بخشی از مقدمه‌ کتاب در باب تاثیر افراد در گذشته، آورده است: «آنچه درباره افراد صحیح است در مورد ملت‌ها صدق نمی‌کند. معنایی که باید به یک تاریخ مشترک نسبت داده شود، تاثیر آن بر روابط درونی ملت‌ها و بین آنها در حال حاضر، پایگاه اخلاقی و ایدئولوژیک روایت‌های مختلف و متناقض از تصمیمات و رفتار جمعی گذته‌ی دور یا نزدیک، بیشتر از همه مسائل ملی مورد مناقشه‌اند؛ و این گذشته است که تقریبا همیشه مساله است، حتی وقتی که ظاهرا از حال یا آینده بحث می‌کنیم».

17,500 تومان

ناموجود

جزئیات کتاب

وزن 311 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

تونی جات, فرزام امین صالحی

نوع جلد

شومیز

SKU

98011

نوبت چاپ

یکم

شابک

978-600-376-083-7

قطع

رقعی

تعداد صفحه

269

سال چاپ

1395

موضوع

تاریخ فرهنگی فرانسه

تعداد مجلد

یک

وزن

311

گزیده‌ای از کتاب، بار مسئولیت : بلوم، کامو، آرون و قرن بیستم فرانسه :

یکی از چیزهایی که کامو درباره روشنفکران پاریسی در طول زمان بیش از هر چیز دیگر از آن تنفر پیدا کرده بود این اعتقاد آنها بود که در هر موضوعی چیزی برای گفتن داشتند…

در آغاز کتاب، بار مسئولیت : بلوم، کامو، آرون و قرن بیستم فرانسه ، می‌خوانیم:

فهرست

 

پیشگفتار. 7

پیامبر مطرود (لئون بلوم و بهای سازش‌کاری)… 47

معلّم اخلاق ناراضي (آلبركامو و مصايب تزلزل). 131

خودی حاشیه‌نشین (رمون آرون و جدل‌های منطقی). 201

بیشتر بخوانیم.. 265

 

پیشگفتار

 

این مقالات ابتدا برای درس‌گفتارهای برادلی در دانشگاه شیکاگو در نظر گرفته شد و من از بنیاد برادلی و پروفسور رابرت پیپین، رئیس کمیتۀ اندیشۀ اجتماعی در دانشگاه شیکاگو به خاطر فرصتی که برای شرح بعضی از نظریاتم دربارۀ فرانسه و روشنفکران فرانسوی در اختیارم گذاشتند، تشکر می‌کنم.

دانشگاه نیویورک با گشاده‌دستی به من مرخصی داد تا روی این موضوع و طرح‌های دیگر کار کنم و بخشی از آن مرخصی را در سال 1995 به عنوان میهمان موسسه‏ی علوم انسانی (IWM) در وین گذراندم که بخشی از مخارج اقامت من در آنجا را کمک هزینه‌ای از سوی بنیاد فولکس واگن تأمین می‌کرد. من از این موسسات به خاطر حمایت آنها و از پروفسور کریستف میخالسکی (مدیر IWM) به خاطر میهمان نوازی بی‌دریغ‏اش تشکر می‌کنم. ویراستار من در انتشارات دانشگاه شیکاگو، ت. دیوید برنت، با وجودی که ناچار شد بیش از آنچه ابتدا پیش‌بینی می‌شد به انتظار این کتاب بماند، صبور و دلسوز بوده است.

ویراست‌هایی از مقالات دربارۀ آلبر کامو و رمون آرون در دانشگاه نورث وسترن، دانشگاه ایالتی میشیگان، دانشگاه مک گیل و دانشگاه وین، علاوه بر خود دانشگاه شیکاگو در سمینارها و سخنرانی‌های عمومی ارائه شد. حضار و شرکت‌کنندگان در این رویدادها و دانشجویان خود من در موسسۀ مطالعات فرانسه در دانشگاه نیویورک، انتقادات و پیشنهاد‌های بسیاری را مطرح کردند و به لطف زحمات آنها کتاب بهتر شده است. نظرات شخصی و خطاهای کتاب البته از آن من است.

در نقل آثار سه سوژه‌ام خود را آزاد گذاشته‌ام و تقریباً در بیشتر موارد به جای استفاده از نسخه‌های موجود به زبان انگلیسی، آنها را دوباره‌تر جمه کرده‌ام. در جاهایی که این کار را نکرده‌ام در پانوشت‌ها به آن اشاره داشته‌ام. اشارۀ کامل به منبع اصلی و پاره‌ای پیشنهادات برای مطالعۀ بیشتر را می‌توان در پانوشت‌ها و یک یادداشت کتاب‌شناسی مختصر («بیشتر بخوانیم») در پایان یافت.

این کتاب به خاطرۀ فرانسوا فوره پیشکش می‌شود. به دعوت او بود که ابتدا قبول کردم این درس‌گفتارها را آماده کنم و با تشویق پرشور او بود که آنها را به بلوم، کامو و آرون اختصاص دادم. فوره دلباختۀ هر سۀ این مردان بود، اگرچه پیوندهای فکری و شخصی‌اش به رمون آرون از بقیه نزدیک‌تر بود. او مدیر موسسه‌ای بود که در پاریس به نام آرون دایر شد و هنگام مرگ روی تحقیقی دربارۀ آلکسیس دو توکویل کار می‌کرد که شاید اندیشمند فرانسوی مورد علاقۀ آرون بود. ولی فوره تا اندازه‌ای وارث طبیعی بلوم و کامو ــ نه کمتر از آرون ــ نیز بود. کار علمی او دربارۀ تاریخ انقلاب فرانسه، ابتدا با ردّ قرائت مارکسیستی و بعد با ردّ «تاریخ فرهنگی» من‌درآوردی اخیر، مخالفت نظری در هر دو سوی اقیانوس آتلانتیک را برای او تضمین کرد. انتقاد شجاعانۀ او از گرایشات سیاسی دوران‌اش، چه «ضدّ ضدّ کمونیستی» و چه «چند فرهنگی» برای او دشمنان سیاسی در فرانسه و خارج را به همراه داشت و نفوذ روزافزون او بر دریافت مردم از گذشتۀ فرانسه مخالفین او را به طغیان انزجار واداشت، بالاخص در جشن 200 سالگی انقلاب که حملات به فوره و «مکتب» او ماهیتی کاملاً شخصی و تخطئه‌آمیز به خود گرفت.

همۀ این‌ها برای شخصیت‌هایی که این مقالات به آنها اختصاص یافته‌اند بسیار عادی بود. فرانسوا فوره، مثل آنها یک روشنفکر مردمی بود که ویژگی‌های او در مقام یک «خودی» مانع از آن نبود که در زمان‌های مختلف و در محافل گوناگون با او به عنوان یک «غیرخودی» و حتی «خائن» برخورد شود. او نیز مثل آنها برخلاف جریان آب شنا می‌کرد آن هم دوبار: ابتدا با زیر سوال بردن و بازنویسی تاریخ انقلاب، «اسطورۀ بنیادی فرانسه» و بعد با انتشار مقاله‌ای بسیار تأثیر‌گذار در اواخر زندگی‌اش، دربارۀ کمونیسم، اسطوره (یا به قول فوره «توهم») قرن بیستم. او نیز مثل آنها خیلی وقت‌ها در خارج بیش از وطن تحویل گرفته می‌شد و مثل آنها نفوذ و نظریات او بر منتقدین‌اش چیره شده‌اند و بی‌گمان ماندگارتر از آنها خواهند بود. نظر غالب بر این است که چیزی به نام مکتب فوره دربارۀ تاریخ فرانسه وجود نداشت و نخواهد داشت. ولی آخر چیزی به نام مکتب آرون در اندیشۀ اجتماعی فرانسه، چیزی به نام مکتب کامو در بین اخلاق‌باوران فرانسوی، چیزی به نام مکتب بلوم در سوسیال دموکراسی فرانسه نیز وجود ندارد. این مردان مظهر نوعی قرائت متضاد از کار سیاسی یا روشنفکری در فرانسه نبودند؛ آنها در نهایت مظهر خویش و اعتقادات خویش بودند. از این رو است که سرانجام آنها نماد بیشتر آن چیزهایی شناخته شده‌اند که در فرانسه بهترین هستند.

مقدمه

سوءِ برداشت پاریس

 

تاریخ آن‌طور که تجربه می‌شود نوشته نمی‌شود، نباید هم بشود. اهالی گذشته بهتر از ما می‌دانند زندگی در گذشته چگونه بود اما بیشتر آنها در جایگاهی نبودند که بفهمند چه بر سر آنها می‌آمد و چرا می‌آمد. هر توضیح ناقصی هم که بتوانیم برای آنچه پیش از ما رخ داده است ارائه کنیم متکی بر مزایای بازنگری است، اگرچه همین بازنگری خود مانعی غیر قابل عبور بر سر راه همدلی کامل با تاریخی است که برای ادراک آن تلاش می‌کنیم. شکل رخدادهای گذشته وابسته به پرهیبی است که در زمان و مکان به خود گرفته‌اند؛ و چنین اَشکالی همۀ حقیقت نیستند، اگرچه بعضی از آنها اعتباری پایدارتر کسب می‌کنند.

ما این را به‌طور شهودی می‌دانیم چون بهترین توصیف از تصویر بی‌ثبات زندگانی خود ماست. اما به محض اینکه تشخیص می‌دهیم که دربارۀ دیگران نیز صدق می‌کند و اینکه قرائت آنها از زندگی ما نیز تا حدی باورپذیر است، ناچار می‌پذیریم که توصیف‌های بی‌شماری با فصل مشترک‌ها و همپوشانی‌های متکثر دربارۀ گذشته‌ای واحد می‌توانند وجود داشته باشند. ما برای آسایش اجتماعی و روانی، قرائت مشترک پذیرفتار از مسیر زندگی‌های فردی را می‌پذیریم: زندگی‌های خودمان و دوستان، همکاران و آشنایانمان را. اما این کوچک‌ترین مخرج مشترک هویت تا حد زیادی مفید واقع می‌شود چون بیشتر اوقات دلیلی نداریم روایتی را که به خویش و دیگران نسبت داده‌ایم زیر سوال ببریم. به‌جز در لحظات بحران‌های غیرعادی، ما به پرس‌وجوی ناخواستۀ تجربی دربارۀ رابطۀ کنونی خویش با شخصیت گذشتۀمان نمی‌پردازیم؛ و برای اغلب ما چنین تلاش‌هایی برای تحلیل ماهیت و معنای گذشته، جزءِ کوچکی از ساعات بیداری‌مان را در بر می‌گیرد. ساده‌تر و بی‌دردسرتر آن است که طوری رفتار کنیم که انگار این مسائل حل شده‌اند. و حتی اگر تصمیم بگیریم ــ مدام و بیمارگونه ــ از خود سؤال کنیم که بوده‌ایم و که هستیم و چطور شد که به اینجا رسیدیم و در پرتو نتایجی که از چنین خویشتن کاوی به آنها می‌رسیم چه باید بکنیم، چیز خیلی زیادی در رابطۀ ما با بیشتر افراد دیگر تغییر نمی‌کند؛ مردمی که این تفکر خودشیفته وار ما تأثیر چندانی بر دنیای آنها ندارد.

اما آنچه دربارۀ افراد صحیح است در مورد ملت‌ها صدق نمی‌کند. معنایی که باید به یک تاریخ مشترک نسبت داده شود، تأثیر آن بر روابط درونی ملت‌ها و بین آنها در حال حاضر، پایگاه اخلاقی و ایدئولوژیک روایت‌های مختلف و متناقض از تصمیمات و رفتار جمعی گذشتۀ دور یا نزدیک، بیشتر از همۀ مسائل ملّی مورد مناقشه‌اند؛ و این گذشته است که تقریباً همیشه مسأله است، حتی وقتی که ظاهراً از حال یا آینده بحث می‌کنیم. در بسیاری جاها خود ملت تا اندازۀ زیادی فقط به لطف چنین جدل‌هایی هستی می‌یابد؛ هیچ قرائت مورد قبول یا اجماعی از گذشتۀ مشترک پیدا نمی‌شود که بتواند از چنگ چنین تلاش‌هایی برای استفادۀ ابزاری از آن جان سالم به‌در ببرد، چون درست همین اختلاف نظرها است که هویت بنیادی جامعه را تشکیل می‌دهد.

این یک ماجرای آشکارا جدید است. در امپراطوری‌ها، کشورها و مجامع گذشتۀ دورتر، در شرایط عادی، مراجع رقیب اقتدار سیاسی وجود نداشت، از روایت‌های ناسازگار دربارۀ اینکه قدرت در دست چه کسی و چرا باید باشد هم خبری نبود. تاریخ در مقام یک منشأ مشروعیت کنونی، یکپارچه و از این رو ـ به مفهومی که ما اکنون آن را احساس می‌کنیم ـ اصلاً تاریخ نبود. بیشتر مردمانی که روزگاری در این سیاره زندگی می‌کرده‌اند دسترسی آزادانه‌ای به تاریخ خویش نداشتند. قرائت آنها از این که چگونه به اینجا رسیده‌اند کوته‌بینانه و کاربردی بود و از داستان مفصل‌تری که حکمرانان برای آنها می‌گفتند تفکیک‌ناپذیر بود؛ داستانی که آنها در هر صورت از آن فقط آگاهی محدودی داشتند. تا وقتی که قدرت و اقتدار در انحصار یک خاندان، یک کاست، یک قشر یا یک گروه از نخبگان دینی بود، نارضایتی‌ها از حال و حتی آرزوها دربارۀ آینده اسیر قرائتی از گذشتۀ مشترک بود که شاید گاهی مورد نفرت قرار می‌گرفت اما با هیچ رقابت ویرانگری روبرو نمی‌شد.

همۀ این‌ها با خیزش‌های انقلابی که به سیاست به گونه‌ای که می‌شناسیم مجال بروز داد، دستخوش تغییر شد. به منظور مشروع و برحق جلوه دادن دعوی‌ها و وعده‌های نظام پسا انقلابی، لازم بود ثابت شود تازه وارد‌ها نیز ــ درست مثل مردم و نظام‌هایی که جایگزین آنها شده بودند ــ قصه‌ای داشتند که دربارۀ تاریخ جامعه و کشوری بگویند که می‌خواستند بر آن حکومت کنند. چون آن قصه باید قبل از هر چیز جریان کاملاً برانداز رویدادهایی را توجیه می‌کرد که این تغییر را به بار آورده بود، لازم بود نه‌تنها از دعوی خویش دفاع کند بلکه ادعای نظام کهن را یکسره رد کند. پس قدرت نوین سیاسی مستلزم برداشت خاصی از تاریخ بود؛ در نتیجه، تاریخ، سیاسی شد.

این تحول معمولاً و به حق به عصر انقلاب فرانسه و به بیان دقیق‌تر به خود انقلاب نسبت داده می‌شود. چون خود انقلابیون فرانسه نه‌تنها به خوبی به ماهیت اساساً ارتجالی اقدامات خویش واقف بودند؛ بلکه ورّاث و مخالفین آنها نیز با برخورد با نفس انقلاب چون حوزۀ صحیح و اصلی مناقشات تاریخی به این دریافت احترام می‌گذاشتند. هر کسی که بر دریافت از انقلاب فرانسه مسلط ‌بود بر فرانسه نیز حکم می‌راند یا دست کم در جایگاهی قرار می‌گرفت که چهارچوب بحث بر سر مشروعیت سیاسی در فرانسۀ پسا انقلاب را تعیین کند. معنای تاریخ فرانسه در دهه‌ای که به دنبال «تصرف» باستیل در سال 1789 از راه رسید مختصات تئوری و عمل سیاسی را نه فقط برای مارکس و پیروانش بلکه برای توکویل و تخم و‌تر کۀ لیبرال‌ها و نیز ژوزف دومایستر و ورثۀ ضد انقلابی او به ارمغان آورد. نه‌تنها در فرانسه: تأویل صحیح از انقلاب فرانسه دستور کار ایدئولوژیک برای نظریه‌پردازی رادیکال و ارتجاعی در سرتاسر جهان در قسمت بیشتر دو قرن پیش رو را مهیا نمود.

اما این فرانسه بود که در آن انقلاب رخ داده بود و این اصلاً تصادفی نیست که پایدارترین و تفرقه‌افکنانه‌ترین آثار بر تجربۀ سیاست و زندگی اجتماعی در زادگاه انقلاب احساس شده‌اند. فرانسه کهن‌ترین دولت ـ ملت واحد در اروپا است. از این رو انقلابیون اواخر قرن نوزدهم دیگر کلی تاریخ داشتند که مدعی آن شوند. از آن به بعد رویدادهای انقلاب و پیامدهای داخلی آن یک خاکبرگ غنی استثنایی ایجاد کرده‌اند که از آن نارضایتی، اختلاف نظر و تفرقه‌ای را درو کنند که روز به روز بحث‌برانگیزتر و تفرقه‌آمیزتر می‌شد؛ در سرزمینی و دربارۀ ملتی که هویت جغرافیایی، نهادی و زبانی آن از دیرباز تأیید و تثبیت شده بود.

تفاوت فرانسه با همسایگان اروپایی‌اش کاملاً تکان‌دهنده است. اختلافات و دشمنی‌های درونی در آلمان یا ایتالیا که به درگیری‌های داخلی و مصیبت‌های سیاسی انجامید، یا مقدمۀ پیدایش دولت ـ ملت یا نشانۀ استقلال پیش رو بود. بی‌گمان مناقشات ایتالیایی‌ها و آلمانی‌ها بر سر جایگاه گذشتۀ مشترک و تفسیر آن هم در کار بود و پاره‌ای از آنها به اختلاف نظر میان فرانسوی‌ها شبیه بود. اما این اختلاف نظرها اغلب نه به پیشینه‌های داخلی آلمان یا ایتالیا بلکه به دریافت‌های متضاد از پیشینه‌های محلی یا منطقه‌ای مربوط می‌شوند که تازه همین اواخر به بخشی از یک تاریخ منحصر به فرد آلمان یا ایتالیا بدل شده‌اند (در بعضی موارد در کمال تأسف). در شرق و جنوب شرقی اروپا پیشینۀ ملی قبل از 1878 یا 1919 یا 1939 اغلب موجودیتی «مجازی» داشته و دارد و مناقشات تاریخی در حوزه‌ای در می‌گیرد که بیش از آنکه سیاسی باشد اساطیری است، گرچه با این وجود خونین نیز هست.

پس فرانسه متمایز است. این تمایز دلیلی بر آن است که فرانسه می‌بایست تنها کشوری باشد که شاهد انتشار مجموعۀ عظیمی از نشریات علمی بوده است که وقف «ریشه‌های حافظه»‌ی خود آن شده‌اند؛ «ریشه»هایی که در مجموع بیانگر برداشت ملی از میراث فرانسه هستند. این واقعیت هم از اهمیت نمادین عظیم‌تری برخوردار است که اگرچه در چهار جلد کتاب با حجم متوسط به «جمهوری» و «ملت» پرداخته شد، مؤلف احساس وظیفه کرد که سه جلد قطور را به «فرانسه» اختصاص دهد در حالی که بزرگ‌ترین قسمت آن به «تضاد‌ها و اختلافات» پرداخته بود. به سختی می‌شد یک یادمان مکتوب مشابه از حافظۀ تاریخی مشترک هر دولت ـ ملت اروپایی دیگر را تصور کرد؛ به سختی می‌شد فهمید چرا این کار برای دستیابی به اهدافش به شش هزار صفحه نیاز دارد و بسیار عجیب بود که حجم به این بزرگی از آن فضا می‌بایست به شرح گذشته‌هایی اختصاص می‌یافت که شهروندان را دچار تفرقه می‌کنند. این تنش میان وضوح شهودی وحدت فرانسه و عمق و دوام نزاع‌هایی که فرانسه را در عصر جدید دچار تفرقه کرده‌اند، وجه بارز این کشور و پیشینۀ آن به شمار می‌رود.

در قرن بیستم سه نشانۀ شرایط متشتت فرانسه ــ که بیش از بقیه به آنها اشاره شده است ــ نزاع‌های مداوم در درون و بین گروه‌های چپ و راست سیاسی بوده است؛ رژیم ویشی و تأثیر مفسده‌آمیز آن بر فضای اخلاقی و ملی تا دهه‌ها بعد و تزلزل شدید نهاد‌های سیاسی، المثنای بی‌ثباتی قرن گذشته است، درست همان‌طور که این یکی نیز به نوبۀ خویش بازتاب و پژواک کشمکش‌های سیاسی و ساختاری خود دهۀ انقلابی است. در چهل سال بعد از پایان جنگ جهانی اول و طیّ نبرد الجزایر، فرانسه چهار رژیم مختلف را تجربه کرد و طعم همۀ انواع حکومت را از جمهوری پارلمانی گرفته تا ریش‌سفیدسالاری استبدادی چشید؛ در دوران سومین رژیم از بین آنها ــ جمهوری چهارم ــ به طور متوسط در هر شش ماه از عمر کوتاه چهارده سالۀ آن یک دولت بر سر کار می‌آمد.

هر سۀ این نشانه‌هایی که ناظرین و مورخین آن را «بیماری فرانسوی» نام نهادند مستقیماً از دریافت‌های متضاد از گذشته به طور اعم و میراث انقلابی فرانسه به طور اخص نشأت می‌گرفت. چپ و راست واژه‌هایی بودند که استفاده و کاربرد آنها به توپوگرافی ایدئولوژیک محافل انقلابی باز می‌گشت؛ اختلافات بین این دو خانواده حول تأویل‌های متفاوت از درس‌هایی که باید از انقلاب گرفته می‌شد و میزان اشتیاق هرکس ــ له یا علیه آن ــ دور می‌زد. مناقشۀ میان سوسیالیست‌ها و کمونیست‌ها در فرانسه نوعاً به دعوی‌های انحصاری هر دو گروه بر میراث و کسوت تکالیف «ناتمام» انقلاب بورژوایی مربوط می‌شد؛ از این رو عجیب نبود که یکی از پیرنگ‌های انگشت‌شماری که اهالی «انقلاب ملی» پتن می‌توانستند از آغاز روی آن توافق کنند تمایل آنها به نابودی انقلاب و مرده‌ریگ آن بود. در مورد ناتوانی فرانسوی‌ها در ایجاد یک نظام حکومت پارلمانی یا ریاست جمهوری، این امر به ماهیت جامعۀ فرانسه ــ که در قسمت عمدۀ این دوره با ثبات محافظه‌کارانه و انزوا‌طلبانۀ آن باز شناخته می‌شد ــ چندان ارتباطی نداشت. آنچه بی‌ثبات بود اجماع بر سر چگونگی حکومت بر این جامعه ــ در نتیجۀ بی‌اعتباری پی در پی مدل‌های حکومتی متفاوت و اَشکال قدرت سیاسی بین سال 1789 و ظهور جمهوری سوم در یک قرن بعد ــ بود.

نزاع‌های چپ و راست و معضل منتجۀ بی‌ثباتی سیاسی از نگاه بسیاری از ناظرین طیّ دوسوم اول قرن بیستم مهم‌ترین و مبرم‌ترین مشکل فرانسه به نظر می‌رسید، فقط به این خاطر که ریشه‌های آنها در اعماق حافظه‌های سیاسی متخاصم و قرائت‌های متضاد از مسیر «راستین» فرانسه جاخوش کرده بود. از نظر خود شرکت‌کنندگان در این درگیری‌ها، این نه بی‌ثباتی یا نزاع‌ها بود که دردسرساز می‌شد، بلکه بیشتر امتناع سرسختانۀ رقبای سیاسی آنها از جهان‌بینی به شیوۀ خود آنها بود. در رابطه با کشمکش‌های ایدئولوژیک، این درگیری‌ها از نظر چهره‌های اصلی آن با چنان وضوحی از اهمیت بنیادی برخوردار بود که توجه به دلمشغولی‌های دیگر دست بالا سرسری و گذرا شمرده می‌شد. این امر امروز عجیب به نظر می‌رسد، یکی از طرفه‌های دورانی که مدت‌ها است سپری شده است. اما فقط همین چند دهۀ پیش، حیات اجتماعی فرانسه دلمشغول و مملو از لفّاظی و جدل نظری به قیمت حذف گاه و بیگاه هر چیز دیگر بود. این امر دربارۀ راست ایدئولوژیک تا رسوایی آن در گندچال ویشی صدق می‌کرد و دربارۀ چپ نیز تا اواسط دهۀ 1970 صحیح بود.

البته شیوه‌های دیگری برای اندیشیدن به تاریخ متأخر فرانسه وجود دارند که کمتر وابسته به واژگان و عدسی گذشتۀ انقلابی هستند. وقایع نگاری نهادی سنتی با نقاط عطف آن در سال‌های 1940، 46 ـ 1944 و 1958، در مضان این اتهام قرار دارد که به سمت و سو و زمان وقوع تحولات اقتصادی و اجتماعی کم بها می‌دهد. یک روایت تازه بر سکون اجتماعی چشمگیر ــ و رکود اقتصادی همراه آن ــ از اواسط قرن نوزدهم تا اوایل دهۀ 1950 تأکید می‌کند. فرانسه ــ قبل از هر چیز در خودشناسی اهالی آن ــ جامعه‌ای کشاورزی و روستایی باقی ماند با آهنگ افزایش جمعیت پایین و غیر عادی و علاقه‌ای چشمگیر به سکون در طول تغییرات گوناگونی که می‌رفتند تا همسایگانش را در همان دوران دگرگون کنند.

از یک منظر این گرایش به دفاع از گذشته در برابر یک حال تهدیدآمیز ــ که با تجربۀ جنگ جهانی اول که ملت را به دو دهه انکار نوستالژیک سوق داده بود تقویت می‌شد ــ از خیلی جهات به نفع کشور تمام شد. فرانسه از رکود بین دو جنگ، بدون فروپاشی اقتصادی و طوفان‌های سیاسی حاصله که در سایر کشورهای قاره در گرفت، جان سالم به‌در برد. اما از یک زاویۀ دیگر، گرایش ملی به کهنه پرستی جزمی و بیزاری از اصلاحات و تجدّد، به ظهور ویشی کمک کرد که وعده‌اش به بازگشت به نهادها و ارزش‌های پیشامدرن پژواک تسلّی‌بخش غرایز سیاسیون علاوه بر رأی‌دهندگان بود. و این نه‌فقط جمهوری چهارم بلکه بیشتر، فرصت‌ها و واقعیت‌های جدید بین‌المللی بود ــ که نسل جوان‌تری از بوروکرات‌ها و کارگزاران با وجود جهل اربابان سیاسی خویش تشخیص دادند ــ که بعد از اواسط دهۀ 1950 فرانسه را به سوی طوفان بی‌سابقۀ دگرگونی اقتصادی، جمعیتی و اجتماعی سوق داد.

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “بار مسئولیت : بلوم، کامو، آرون و قرن بیستم فرانسه”