مولانا و راز انسان کامل

شیخ کبیر ادموند هلمینسکی

ترجمۀ بیتا دارابی

شیخ کبیر ادموند هلمینسکی یکی از شناخته‌شده‌ترین و معتبرترین مترجمان آثار مولانا و از بزرگان طریقت مولویۀ آمریکاست. او مبانی و اصول صوفیه را در قونیه و در خانقاه مولویه نزد سلیمان لوراس فراگرفت و در سال ۱۹۹۰ مقام شیخی را از جلال‌الدین چلبی، رئیس سلسلۀ مولویه، دریافت کرد. کتاب مولانا و راز انسان کامل ادموند هلمینسکی تحلیلی از مولانا پدیده‌ای ادبی یا تاریخی نیست، بلکه شخصی آن را نگاشته که بیش از پنجاه سال معنویت کاربردی تصوف را بررسیده و آن را با ذهنیت و فرهنگ عصر معاصر تطبیق داده است.

مضامین این کتاب حول محور ارتباط روح با معنویت است. «راز» نشان‏دهندۀ تلاقی روح با الوهیت است و این نگاه تنها رویکرد ممکن به جهان بی‏نهایت مولاناست.

 

 

225,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 210 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

بیتا دارابی, شیخ کبیر ادموند هلمینسکی

نوع جلد

شومیز

نوبت چاپ

اول

جنس کاغذ

بالک (سبک)

تعداد صفحه

248

موضوع

داستان فارسی, داستان های مثنوی

سال چاپ

1402

قطع

رقعی

کتاب مولانا و راز انسان نوشتۀ شیخ کبیر ادموند هلمینسکی ترجمۀ بیتا دارابی

گزیده ای از متن کتاب:

پیشگفتار

مولانا و انسانیت

خوانندۀ عزیز، شما محق هستید که بدانید در این کتاب با چه مطالبی سروکار خواهید داشت. این کتاب تحلیلی از مولانا در کسوت پدیده‌‌ا‌‌ی ادبی یا تاریخی نیست، بلکه شخصی آن را نگاشته که بیش از پنجاه سال معنویت کاربردی تصوف را بررسیده و آن را با ذهنیت و فرهنگ عصر معاصر تطبیق داده است.

مضامین این کتاب حول محور ارتباط روح با معنویت است. «راز» نشان‏دهندۀ تلاقی روح با الوهیت است و این نگاه تنها رویکرد ممکن به جهان بی‏نهایت مولاناست.

این کتاب بر پایۀ آموزه‏های همرسانی‌‌شده در اعتکافات و گردهمایی‏های مختلف گردآوری شده است. نویسندۀ کتاب افتخار دارد که برای خدمت به اجتماع سالکان راستین معنوی دعوت شود و از این بابت سپاسگزار است؛ سالکانی که بدون آنها نگاشتن این اثر هرگز میسر نمی‏شد. تعامل با نیازهای بیان‏شدۀ گروهی از افراد در زمانی خاص بود که به خلق این اثر منجر شد. این کتاب همچنین تلاشی برای انتقال دانشی کهن به شیوۀ معاصر است. تصوف سنتی زنده است و در عین همیشه خلاق بودن، با واقعیتی بنیادین همسوست.

مولانا بی‏زمان است، زیرا موضوع اصلی او رابطۀ روح با الوهیت است. نبوغش این است که از هر جنبه‏ای از زندگی ما برای آشکارسازی زیبایی، سخاوت و هدفمندی وجود استفاده می‏کند. نوشته‏های او ماهیت به‏هم‏پیوستۀ قلمرو انسانی و معنوی را به تصویر می‏کشد. او شاهکار شش‏جلدی خود، مثنوی، را «کارگاه احدیت» توصیف می‏کند. از طریق سخنانش می‌‌فهمیم بین روح و منبع آن کششی متقابل در جریان است.

رابطۀ متقابل «خود»، قلب، روح و روان آغازی برای درک جایگاه ما در این جهان است. از نظر مولانا، «خود بودنِ» انسان کلید رازی وسیع و زیباست. با این دانش می‏توانیم هنر انسان بودن را بهتر تمرین کنیم.

اگر بداهه‏گویی‏های گاه لطیف و گاه سربه‌‌فلک‌‌کشیدۀ مولوی نی‏نامه را شنیده باشید، از ویژگی‏های معنوی سنت مولانا بهره برده‏اید. اگر در ابیات مولانا با حقیقی غیرمنتظره برخورد کردید که از قبل می‏دانستید، اما به کلام نیاورده بودید، به جمع ما خوش آمده‌‌ا‌‌ید.

امر الهی با این راز در اعماق روح تجربه می‏شود. درحالی‏که گاهی به نظر می‏رسد جهان معاصر در خطر تبدیل شدن به پادآرمانشهری فناوری‏محور و پساانسانی[1] است، ما به تجربۀ معنای ذاتی انسان بودن نیاز فوری داریم. اگر ما انسان‏ها بتوانیم بیاموزیم که چگونه به بی‏نهایت متصل شویم، جایی که بسیار به ما نزدیک است، شاید بتوانیم هدف خود را از انسان بودن محقق کنیم.

 

1

داستان مرد صادقی که حضرت خضر را ملاقات کرد

مرد صادق و موفقی که در بسیاری از حیطه‏های مادی زندگی به اوج رفاه رسیده بود، احساس می‏کرد زندگی‏اش هنوز ناقص است و کمبودی دارد. او کتاب‏های زیادی دربارۀ معنویت خوانده و حتی برای تجربۀ بسیاری از آیین‏های معنوی به سرزمین‏های بیگانه سفر کرده بود. در طول زندگی خود دو یا سه سنت معنوی را برای دوره‏های مختلف آزموده بود، در اکثر مواقع در طول این لحظات، حالات رضایت‏بخشی را تجربه می‏کرد، اما همیشه به حالت عادی خود، یعنی نارضایتی و احساس نرسیدن به کمال، بازمی‏گشت. باید از این‌‌همه جست‌‌وجو و سفر معنوی بهره‏ای می‏جست، اما درحقیقت نمی‏توانست جایگاه معنوی خود را بیابد و عطش او برای دستیابی به حقیقت امانش را بریده بود.

بالأخره به آرامگاه یکی از بزرگان صوفی سفر کرد و پس از دعا و مراقبه در حرم پیر، به هاموشان[2]، محل «خاموشان»، وارد شد و در میان قبور نسل‏هایی از خدمتگزاران آن بزرگوار نشست؛ آنجا با مرد ناشناسی روبه‌‌رو شد که در لباس سبز تیره و با حالتی دوستانه به او نزدیک می‏شد. با خود یک ظرف چای داغ ترکی داشت که با مهربانی آن را به او تعارف کرد و سپس گفت‌‌وگوی زیر بینشان شکل گرفت:

«تو جویندۀ حقیقتی، اما نتوانسته‏ای به دستاوردهای سطحی و رایج دنیوی بسنده کنی و گمان می‏کنی چیزهای بیشتری برای تفحص هست. چشمانت را ببند و به من اجازه بده تا نشانه‏هایی از راه رسیدن به حقیقت را برایت آشکار کنم.»

شاید فکر کرده باشید که آن مرد سبزپوش خضر افسانه‏ای و جاودانه است. در آن لحظات، در ذهن مرد صادق، داستانی نقش بست که در آن او افرادی را می‏دید که چهره‏‏هاشان تیره می‌‌نمود، لحن صدایشان تند و تیز بود، و متعجب بود که این افراد چه کسانی هستند.

«ما کسانی هستیم که خودمان را به معلمان خودفروشی چسباندیم که وعدۀ دانش پنهانی دادند و با دانش معنوی اندک خود پیروانی جذب کردند. ما برای جلب‏توجه بین خودمان به رقابت برخاستیم، و ایدۀ کم‏عمقی از پرورش نفس را با سیر و سلوک حقیقی جایگزین کردیم.»

بعد، او آپارتمان بلندی را دید که گویی با صفحات کتاب ساخته شده بود؛ صفحاتی که حالا به دیواری خشک و بتونی تبدیل شده بودند. اثاث هر واحد از حروف و کلمات ساخته شده بود و ساکنان دائماً مشغول بازتنظیم صرف و نحو واژگانِ محل سکونت خود بودند.

«گمان می‏کردیم هوشمان برترین فضیلتمان است و دانش درون کتاب‏ها را با تجربیات معنوی ترکیب کردیم. هنوز مشغول تلاش برای مرتب کردن کلمات برای رسیدن به نتیجه‌‌ا‌‌ی غایی هستیم که باعث رهایی‏مان شود.»

«اما آیا این کتاب‏گرایی شما را در دام این شرایط اسیر نکرده؟»

«باهوش‏ترینِ باهوشان بودیم. به حسِ برتری خود آویخته بودیم و به کسانی که ذهن ساده‏تری داشتند، بهایی نمی‏دادیم.»

سرانجام او را به‏ جایی بردند که در آنجا جماعتی را دید که با آسودگی دراز کشیده بودند و لبخندهای بی‏روحی بر لبانشان نقش بسته بود. گویی آنها با خودشان صحبت می‏کردند، پنداری در رؤیا هستند و او از آنها پرسید کیستند.

گویی در گروه کر صدای آنها را می‏شنید که همه با هم صحبت می‏کردند:

«ما همانانیم که از تمایلات خود پیروی می‏کنیم و هوی‌‌وهوس خودمان را با خواست خدا اشتباه می‏گیریم و لذت و آسایش را بر نشانه‏های حق ترجیح می‏دهیم.»

«اما آن‌‌قدرها ناراضی نمی‌‌نمایید.»

«زیرا رضایت‏های آنی خود را بر هر چیز دیگری مقدم دانستیم و درنهایت این حس را شادی نامیدیم.»

«آیا این حس شادی واقعی نبود؟»

«شادی‏ای که تو را در زندان خود اسیر کند هرگز جایگزین حقیقت نمی‏شود.»

درست در آن لحظه رؤیاها به پایان رسید و او خود را در حالی یافت که دوباره در قبرستان و در کنار مرد سبزپوش نشسته بود.

«شاید بخواهی سفر خود را تا به این مرحله از زندگی با بینش جدیدی مرور کنی. اکنون خواهی فهمید که بصیرت به چه معناست. کم‏کم خواهی فهمید که چقدر از زندگی‏ات در طلب هوای نفس، در رفتن از مسیری به مسیر دیگر و در اجتناب از حقیقت به جای تعهد به آن، تلف شده.»

«و بااین‏حال اینجا در قبرستان قدیس بزرگ، موجود افسانه‏ای و جاودانه‌‌ا‌‌ی را ملاقات کردم که کمتر کسی تابه‏حال ملاقاتش کرده است.»

«بله، و فقط چون در مقطعی از زندگی‏ات به‏اندازه‏ای صادق بوده‌‌ا‌‌ی که دعایی خالصانه، ندایی از اعماق رمز و رازهای وجودی‏ات در طلب حق سر دهی و اکنون دعوت تو در حال اجابت است.»

مرد صادق اکنون با احساس ندامتی شدید دست‌‌به‌‌گریبان بود و میل به جست‌‌وجوی حق در وجودش شعله دوانده بود، اما در همین لحظه خضر برخاست و به‏آرامی چیزی گفت و راه رفتن پیش گرفت.

[1]. technocratic post-human dystopia: پساانسان‌هایی گرفتار در جامعه‌ای بدون امید و به دور از ایده‌آل در محیطی فناوری‌محور _ م.

[2]. Hamushan

موسسه انتشارات نگاه

کتاب مولانا و راز انسان نوشتۀ شیخ کبیر ادموند هلمینسکی ترجمۀ بیتا دارابی

موسسه انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “مولانا و راز انسان کامل”