مجموعه اشعار بهاءالدین خرمشاهی

بهاءالدین خرمشاهی

اهل کتاب، این نویسندۀ سختکوشِ پرکارِ بی‌قرارتر از پرگار را کمتر به شعر و شاعری می‌شناسند. با آنکه چهار دفتر شعر نیمایی و کهن __ که امیدوارم کهنه نباشد __ در طول پنجاه سال سروده و منتشر کرده‌ام. با نام‌های: 1. کتیبه‌ای بر باد (پیام، 1350ش)، 2. زنده میری (قطره، چاپ اول و دوم 1386ش)، 3. آه و آیینه (قزوین، سایه‌گستر، 1387ش)، 4. دلرباعی‌ها (مروارید، 1398ش) و دفتر پنجم یعنی نوسروده‌ها و نویافته‌ها آماده بود، که به پیشنهاد ناشرِ صدها دفتر و دیوان شعر، برادر دلبندم، جناب آقای علیرضا رئیس‌دانایی __ مدیر نشر نگاه __ کل شعرهای شصت‌ ساله‌ام را تدوین/ دیوان کردم و به آن انتشارات کوشا عرضه داشتم. من که امروز (اواخر مهرماه 1400ش) هفتادوشش سال دارم (متولد قزوین 12/1/1324ش) از شانزده سالگی شعرگونه می‌سرایم که رفته‌رفته حرفه‌ای شده‌ام.

   از مقدمۀ کتاب به قلم شاعر

455,000 تومان

جزئیات کتاب

وزن 700 گرم
ابعاد 21 × 14 سانتیمتر
پدیدآورندگان

بهاءالدین خرمشاهی

نوبت چاپ

دوم

تعداد صفحه

576

سال چاپ

1402

وزن

700

قطع

رقعی

جنس کاغذ

بالک (سبک)

کتاب مجموعه اشعار بهاءالدین خرمشاهی

گزیده ای از متن کتاب

پیشگفتار

به نام آنکه هستی نام ازو یافت

 

فلک جنبش، زمین آرام ازو یافت

 

 

با عرض سلام خدمت خوانندگان فرزان. گویی نوشتن مقدمه بر دفتر/ دیوان شعر مرسوم نیست. یا دست‌کم، کمتر از کتاب‌های دیگر رسم است. اما به نظرم کتاب بی‌مقدمه مثل دیدار/ ملاقات بدون سلام و علیک است. اهل کتاب، این نویسندۀ سختکوشِ پرکارِ بی‌قرارتر از پرگار را کمتر به شعر و شاعری می‌شناسند. با آنکه چهار دفتر شعر نیمایی و کهن __ که امیدوارم کهنه نباشد __ در طول پنجاه سال سروده و منتشر کرده‌ام. با نام‌های: 1. کتیبه‌ای بر باد (پیام، 1350ش)، 2. زنده میری (قطره، چاپ اول و دوم 1386ش)، 3. آه و آیینه (قزوین، سایه‌گستر، 1387ش)، 4. دلرباعی‌ها (مروارید، 1398ش) و دفتر پنجم یعنی نوسروده‌ها و نویافته‌ها آماده بود، که به پیشنهاد ناشرِ صدها دفتر و دیوان شعر، برادر دلبندم، جناب آقای علیرضا رئیس‌دانایی __ مدیر نشر نگاه __ کل شعرهای شصت‌ ساله‌ام را تدوین/ دیوان کردم و به آن انتشارات کوشا عرضه داشتم. من که امروز (اواخر مهرماه 1400ش) هفتادوشش سال دارم (متولد قزوین 12/1/1324ش) از شانزده سالگی شعرگونه می‌سرایم که رفته‌رفته حرفه‌ای شده‌ام.

اولین شعر/ غزلی که سرودم در همان شانزده سالگی بود، به مطلع:

گونه گلگونه، دهن پسته و چشمت بادام در پس سرو قدت بهر که افکندی دام

که پدرم جدی نگرفت یا شاید زیاده جدی گرفت. زیرا خنده‌زنان گفت از تذکرۀ ریاض‌العارفین تألیف رضاقلی‌خان هدایت (جد پدری صادق هدایت) رونویس کرده‌ام! از شادی این تهمت، پر درآوردم. در دل گفتم پس این سرودۀ من به شعر شباهت دارد. هنوز دفاعیات خود را آغاز نکرده بودم که برادر ارشدم، روانشاد جلال‌الدین خرمشاهی که پارسال در صدسالگی، به رحمت الهی پیوست، به اصطلاح از گرده راه رسید. زمستان سختی بود. اصولاً شهر زادگاه من قزوین، دنبالۀ سردسیری آذربایجان و زنجان بود و هنوز هم هست. پدرم پس از سلام و علیک و احوالپرسی کوتاهی، به برادرم گفت:

جلال‌الدین برادر نوجوانت شاعر شده است. باز هم بیشتر پر درآوردم، و دیگر رسماً تا حوالی فلک‌الافلاک پرواز کردم. و از ناچاری و کمبود امکانات بازگشتم. برادرم مهربانی و تشویق کرد و صورت مرا بوسید. سپس دست کرد و کیفش را از «بغل جیبش» درآورد و سی تومان (که در آن سال‌ها، به‌ویژه برای دانش‌آموزی 16 ساله، کلان بود) به من جایزه داد و سپس گفت خُب ببینم شعرت کو؟ که با هول و هیجان، نسخۀ پاکنویس شدۀ غزل نوزادم را با احترام به دستش دادم. او هم به فراست مانند پدرم دریافت که شعر مهمی نیست، اما چون سرودۀ شاعری نوپا و نوجوان بود، چند بارک‌الله و آفرین گفت. ولی چندان مبالغه نکرد که از شعرم نسخه بخواهد. فقط شعر مرا محترمانه تا زد و به من که روی ابرها سیر می‌کردم، برگرداند.

تا سال 1343 که دانشجوی رشتۀ ادبیات دانشگاه تهران شده بودم، گاهی شعری کلیشه‌وار و تقلیدی می‌سرودم و خط می‌زدم و علاقه‌ام به شعرخوانی، به ویژه دیوان حافظ و کلیات سعدی و گاهی هم مثنوی مولوی بیشتر شده بود. از سال 1340 تا 1343 شعری محفوظ (به هر دو معنا) ندارم. مگر این بیت که در همان نوجوانی احساس می‌کردم طنزآمیز و پر ایهام است، همچنین کم‌کم شعر سبک هندی، به ویژه صائب هم می‌خواندم؛ اما آن بیت:

برو ای دل ز ریش آموز رسم و راه پررویی که هرچه سرزنش کردم، نرفت از رو سرِ مویی

که در چهار کلمه و تعبیر ایهام دارد. دیگر همۀ شعرهای نو سروده‌ام را به پدرم یا برادرم عرضه نمی‌کردم. تا سال 1343 که نوزده سال بودم، تحت تأثیر ترکیب‌بند جاودانۀ محتشم و به تقلید از او، ترکیب‌بندی سرودم با نام «در سوک ثارالله» که پدرم بیش از حد تصور و بیم و امید من توجه کرد و گفت این نسخه شعر را گم نکنی که باعث نجاتت در آخرت خواهد شد؛ و بارها آن را، که به صورت دفترچه‌ای کوچک درآورده بودم، می‌خواند. این اثر را در حدود 24 یا 25 سال بعد، به دوست دانشورم آقای سیدمصطفی رخ‌صفت __ یکی از سردبیران نشریۀ ارزشمند کیهان فرهنگی (دورۀ اول) __ عرضه داشتم که ایشان هم آن را در صفحۀ راهبردی پشت جلد آن مجله چاپ کرد. این منظومه اکنون در بخش اول از یازده بخش این دیوان یعنی «شعرهای آیینی و عرفانی» آمده است. سپس همچنان گاهی شعر می‌گفتم، اما به چاپ شعر در نشریات، برای کسب شهرت شاعری، چندان علاقه و اعتقادی نداشتم.

¨

روح پاک پرویز اسدی‌زاده شادباد که دفتر اول شعر مرا (کتیبه‌ای بر باد) که همه نیمایی یا سپید/ آزاد بود به همت مدیر نشر پیام جناب محمد نیکدست، به چاپ سپرد که در سال 1350 ش انتشار داد. دربارۀ 3 دفتر دیگر هم که قطره، سایه‌گستر، و مروارید چاپ و نشر کردند، پیشتر اشاره شد. پس سابقه شعر و شاعری این بنده درست 60 سال است (1341 تا 1401ش) و بر وفق یک عادت قدمایی تاریخ سرودن هر شعر را در پایان آن آورده‌ام. در بیت دوم یک رباعی چنین آورده‌ام:

 

کس داور کار خویش نتواند بود هر کس بود آنکه دیگران می‌گویند

 

اما برای آنکه ناخن‌خشکی نکرده باشم، یک رباعی دیگر، که عمری خود به معنای آن توجه داشته و بر وفق آن عمل کرده‌ام، می‌آورم:

 

یک نکته بگویمت که گر گوش کنی بسیار بعیدست فراموش کنی
در بحث اگر کنی کسی را روشن بس بهتر از آنست که خاموش کنی

 

این نیز گفتنی است که دو سه تغییر و تحول __ که امیدوارم مفید و مشکل‌گشا باشد __ در قالب رباعی به جای آورده و به اهل شعر و طبعاً بیشتر رباعی‌سرایان پیشنهاد می‌کنم که در بخش «رباعیات» که پر شعرترین بخش‌های این مجموعه است، در بعضی صفحات ملاحظه می‌فرمایید. البته اغلب ساختار رباعی‌های من، قدیمی است.

دربارۀ صورت و سیرت این دیوان جز همین نکتۀ کوچک که عرض شد، بحثی ندارم، زیرا بس ساده/ سرراست است و متشکل از ده بخش است که نام آن‌ها در فهرست اول کتاب آمده است.

یاد و سپاس

به‌گفتۀ حافظ: دراین‌غوغا‌ که کس کس را نپرسد من از پیرِ مغان منّت پذیرم

 

مرادم از «پیر مغان» که همتی بدرقۀ راه کرد، و در همین پیشگفتار کوتاه، پیشتر هم از ایشان و پذیرفتن خوشرویانۀ این مجموعه برای چاپ در میان صدها دفتر و دیوان یاد کرده‌ام، جناب آقای علیرضا رئیس‌دانایی، مدیر کوشای انتشارات نزدیک به پنجاه سالۀ نگاه است. با سپاس صمیمانه از ایشان. دیگر از همکاری فرزندم عارف خرمشاهی __ دانشجوی دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه خوارزمی _ برای تدوین و تصحیح این دیوان رضایت دارم. همچنین از همکاران ارشد نشر نگاه به ویژه آقایان احمد علی‌پور و احسان کریمخانی، نیز از سرکار خانم اکرم زنوبی برای حروف‌نگاری و صفحه‌آرایی با سلیقه، و از حمیده درویش برای کارهای گرافیکی و طرح روی جلد شاد و شاکرم؛ و برای این عزیزان، اجر دو جهانی از خداوند سبحان مسئلت دارم. و سخن را با عرض والاترین سپاس از حضرت حق به پایان می‌برم.

بهاءالدّین خُرَّمشاهی

تهران، بهار 1401 ش

شعرهای آیینی و عرفانی

بانگ جرس

بازوی من خم می‌شود، یعنی خدا هست مه بیش یا کم می‌شود، یعنی خدا هست
مرغ مهاجر را در اقصی نقطۀ خاک دانه فراهم می‌شود، یعنی خدا هست
وقتی که گندمزار، پیش عطر باران سر تا قدم خم می‌شود، یعنی خدا هست
وقتی درختان کرده دست خویش، بالا وان ابر، نم‌نم می‌شود، یعنی خدا هست
وقتی حباب پاکدل بر روی برفاب همجام شبنم می‌شود، یعنی خدا هست
وقتی سلوک جویباری رو به دریا همرنگ زمزم می‌شود، یعنی خدا هست
وقتی پرستو جوجه‌های تازه‌زا را مستانه همدم می‌شود، یعنی خدا هست
وقتی بهاران زایی آهو و پاژن رسمی دمادم می‌شود، یعنی خدا هست
وقتی هراس قدسی آرام‌بخشی با سینه محرم می‌شود، یعنی خدا هست
وقتی که بیم آسمان آشوب و مه‌بانگ آرام جانم می‌شود، یعنی خدا هست
بانگ جرس می‌آید از آن دوردستان دیگر مسلم می‌شود، یعنی خدا هست
گهگاه طبعی از تجلی بار گیرد مانند مریم می‌شود، یعنی خدا هست
گویی شراب دیرساله بوده این شعر جامی اگر جم می‌شود، یعنی خدا هست
فرمود با قلب شکسته همنشینم غمگین چو بی‌غم می‌شود، یعنی خدا هست
هست
بر زخم تنهایی و تاریکی و تلخی تا عشق مرهم می‌شود، یعنی خدا هست
وقتی دلی با صد هزاران رهزن فکر مایل به حق هم می‌شود، یعنی خدا هست
دنیا تلنباری به روی همدگر نیست وقتی منظم می‌شود، یعنی خدا هست
دنیا توانستی نباشد، هست امّا عالم چو عالم می‌شود، یعنی خدا هست

12/7/1384 ش

سرّ مهیب جذاب

بیدل شدم چو از جان، دل با من از خدا گفت من دانم و دل من او در دلم چها گفت
هم نام او جلالی، هم نام او جمالی «سرّ مهیب جذّاب»[1]، بیگانه _ آشنا[2] گفت
وقتی خروش ناید آنگه سروش آید جان را به دل سپردم دیدم دل از خدا گفت
از روزگار آدم تا روزگار خاتم تاریخ عشق او را هر یار از ابتدا گفت
«حلاّج بر سرِ دار این نکته خوش سراید»[3] آری نهان‌ترین راز، یک‌باره برمَلا گفت
«از شافعی نپرسند امسال این مسائل»4 حافظ که شافعی بود این شطح را چرا گفت
عین‌القضات برخاست، از جا نه، از سر جان او هم همان سخن را گفت و به ماجرا گفت
وقتی‌که‌رازژرف‌است‌آنجاچه‌جای‌حرف‌است یک عده اهل گفت‌اند یک عده اهل ناگفت
وقتی که گوهر شعر در بند دل نگنجید شاعر به خود بپیچید از درد شعر تا گفت
یا عاشقی که افتاد در بند ابتلایی بر او ملامتی نیست گر درد خویش را گفت
سحبان بِدان فصاحت گردد زبان بریده وقتی‌که راز سبحان‌ خواهد به ماسوی گفت
یک حرف بیش نبود آری حدیث عشقش وانکوحریف حرف است از آن کتاب‌ها گفت
آه ای حکیم بی‌درد، سوز مرا مکن سرد کم فلسفی بدیدم کز درد ربَّنا گفت
جام جهان‌نمایت آری شکسته بهتر تا نقش یار بینی، این یار ما به ما گفت
من از دل و جسارت، نادیده جز خسارت بیدل شدم چو از جان، دل با من از خدا گفت

دی‌ماه 1381 ش

[1] .Tremendum fascinas

[2]. ردولف اوتو متأله مسیحی آلمانی که اصطلاح سرِّ مهیب جذاب در کتاب اندیشۀ قدسیت او آمده است. به «سر مهیب جذاب» راز جذابیّت جلالی و جمالی هم می‌توان گفت.

[3] و 4. از حافظ

 

موسسه انتشارات نگاه

کتاب مجموعه اشعار بهاءالدین خرمشاهی

بهاءالدین خرمشاهی  بهاءالدین خرمشاهی

موسسه انتشارات نگاه

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “مجموعه اشعار بهاءالدین خرمشاهی”