وبلاگ

کتاب لیوناردِ شهیار اثری دیگر از شهیار قنبری

سال‏ها پیش، «لیونارد» گفته بود:

– ترانه ‏نویسی، کاری مقدس است. روحانی‏ ست. شبیه کشتی گرفتن با فرشتگان!

اینک اما انگار «لیونارد» شاعر، از آسمان پایین آمده است و در معبد ذن ترانه می ‏بافد. «کوهن» این دو آلبوم را در استودیوی خانگی ‏اش ضبط کرده است. و شادا که همکاری نازک و روشن و زیبا دارد. به نام «شِرون رابینسون»، شاگرد مکتب ذن، آهنگساز، آوازخوان و تنظیم‏ کننده و برنده ‏ی جایزه گرامی.

پیش از این هم، «لیونارد» و «شِرون» دو کار جانانه در آلبوم «من مرد توام» «همه می‏دانند»و «چشم به راه معجزه» در آلبوم «آینده»داشته‏ اند. امّا این نخستین کار کامل آن‏هاست.

ترانه ‏هایی تر و تازه، خوشبو، از جنس جوانی‏ی شاعر.

نان ترانه‏ ها را شاعر در خانه پخته است. از بد حادثه امّا، استودیوی خانگی، ضد صدا نیست. پس شاعر فقط آخر شب‏ها، و صبح کله ‏ی سحر می‏ تواند آواز بخواند. وقتی همه در خوابند و هنوز بیدار نشده ‏اند. خود می‏ گوید:

– ”موهبتی ‏ست در خانه ضبط کردن. من بارها و بارها تکه تکه ‏ی ترانه ‏ها را از نو خوانده ‏ام و پاک کرده ‏ام. خوانده ‏ام و دوباره خوانده ‏ام.“

و باری هوای صمیمی و واقعی‏ی خانه، در صدای آلبوم حضور دارد.

در ترانه‏ یی ذن‏گونه به نام «خود عشق» در آلبوم «ده ترانه ‏ی نو»، شاعر از رقص ذرات غبار هوا، در نور آفتاب الهام می‏ گیرد.

بسیارانی به سراغ هوا رفته ‏اند، امّا نادرند شاعرانی که چون او، با دست پُر برگشته باشند.

«لیونارد» می‏ گوید:

– در یک اتاق آفتابی نشسته بودم و رقص غبار را تماشا می‏ کردم و دعوت‏شان را برای پیوستن پذیرفتم.

و این‏که فراموش کنم که بوده ‏ام، یا به یاد بیاورم که بوده ‏ام.

این یک تجربه ‏ی کمیاب است. تجربه‏ ی از دست دادن خویشتن. رها شدن.

پیش از این من مراقب خویشتن بودم. این ترانه ‏ها را برای چند خواهر و برادر راهب، اجرا کردم. و سرانجام همه گفتند:

– این بهتر از «سه‏شین» است، نشست هفت‏ روزه‏ ی «خودکاوی فوری». «مدیتیشن» فوری.

امّا به باور شاعر، با این همه، حتا “MTV” کانال معروف موسیقی، از پخش ترانه‏ هایش خودداری می ‏کند.

شاعر می‏ گوید:

– در «کانادا» سرزمین من امّا قانون، کانال‏ های تلویزیونی را وادار به پخش هنرمندان کانادایی می‏ کند. چند درصد از هنرمندان ما باید بومی باشند.

کانادا مرا پخش می ‏کند!

در باب این دو اثر تازه هم لبخندزنان می ‏گوید:

– در این سه سال، من بسیار سرخوش و خوشبخت بودم. در جایی خواندم که سلول‏های مغزی که نگرانی و تشویش را سبب می‏ شوند، در بعضی آدم‏ها، وقتی که به سن پیری می‏ رسند می‏ میرند. نمی‏ دانم که درست است یا نه! و آیا این نظم و انضباط «ذن‏ نشینی» نیست؟ امّا زندگی، آسان ‏تر به نظر می ‏رسد. پس من هم برای این آلبوم ‏ها به تور دور دنیا نمی‏ روم. ماه آینده، به مرخصی می‏ روم تا کتاب دویست‏ وپنجاه شعر و چند طرح را تمام کنم. زندگی کردن باید… آسان‏ تر باشد…

آسان‏ تر باشد…

 

 

نوشتن دیدگاه