وبلاگ

همینگوی منفور دوست­ داشتنی

به بهانه زادروز ارنست همینگوی:

در صحنه­ای از فیلم نیمه­ شب در پاریس، زمانی که نویسنده جوان امریکایی از همینگوی می­خواهد که داستان او را بخواند با جواب منفی همینگوی مواجه می­شود، همینگوی به او می­گوید یا داستانت از نوشته­ های من بسیار ضعیف­تر است که خب ارزش خواندن ندارد و یا از نوشته­ های من بهتر است که آن وقت اصلا دوست ندارم چیزی را بخوانم که قوی­تر از نوشته­ های من باشد.

شاید این زیباترین توصیف باشد که کسی چون وودی آلن از همینگوی می­کند.

قصد داریم در این نوشته رازهایی از زندگی این نویسنده دوست­ داشتنی را با شما در میان بگذاریم.

1-همینگوی از هجده‌سالگی به عنوان گزارشگر نشریه‌ی کانزاس‌سیتی استار وارد عالم روزنامه‌نگاری شد و در نوزده‌سالگی داوطلب حضور در جبهه‌ی جنگ جهانی اول شد اما به علت ضعف بینایی رد شد. با این حال، به عنوان راننده آمبولانس صلیب سرخ به خدمت گرفته شد. او طی جنگ از آتش خمپاره زخمی شد و مدت زیادی در بیمارستان بستری شد؛ همانجا عاشق پرستارش شد ولی چند ماه بعد که جنگ تمام شد به آمریکا برگشت و در بیست‌ودوسالگی با زن دیگری ازدواج کرد.

با این حال او عشق اولش را فراموش نکرد و در رمان مشهور «وداع با اسلحه» که حاصل تجربه‌ی حضور در جنگ جهانی اول بود، شخصیت کاترین بارکلی را با نگاه به همان دختر پرستار نوشت.

۲- داستان مشهوری هست از این قرار که روزی همینگوی با چندتن از نویسندگان شرط‌بندی می‌کند که یک داستان کوتاه را در شش کلمه بنویسد؛ داستانی که او سر میز و روی دستمال نوشت و تحویلشان داد این بود: «فروشی: کفشِ بچه؛ هرگز پوشیده نشده» و به این ترتیب شرط را برد! گفته می‌شود این داستان سرآغاز گونه‌ای جدید از داستان کوتاه به نام «داستان‌های شش کلمه‌ای» شد.

۳- اسکات فیتزجرالد، نامه‌ای ده‌صفحه‌ای به همینگوی نوشت و به او توصیه کرد «وداع با اسلحه» را با این پاراگراف تمام کند: «جهان همه را می‌شکند و بعد، همه از جایی که شکسته بودند مقاوم‌تر می‌شوند. اما کسانی را که شکست نمی‌خورند می‌کشد. آدم‌های خیلی خوب، خیلی متین، خیلی شجاع و منصف را؛ اگر تو هیچ‌کدام از اینها نیستی، مطمئن باش تو را هم می‌کشد؛ اما هیچ عجله‌ای در کار نخواهد بود». همینگوی در سه کلمه‌ جوابش را داد: «گورتو گم کن».

۴- ارنست از بارِ مورد علاقه‌اش که همیشه برای نوشیدن آنجا می‌رفت یک ظرف پیشاب کش رفت؛ با این استدلال که به اندازه‌ی کافی پول توی آن ریخته! بنابراین دیگر مالک آن است. او در نهایت آن را در توالت خانه‌اش نصب کرد.

۵- همینگوی یک بار طرز تهیه‌ی پای سیب در ستون خود در روزنامه منتشر کرد. در واقع، او دستور غذاهای زیادی داشت و حتی بعضی از آنها مثل طرز تهیه‌ی همبرگرش سر از موزه در آوردند.

۶- او عاشق گاوبازی بود و در سال ۱۹۶۰ گزارش مفصلی از این بازی تهیه کرد که بخشی از آن در مجله‌ی لایف چاپ شد؛ علاقه‌ی فراوانی به دریانوردی و ماهیگیری داشت و به هیمن خاطر قایقی خریده بود که اسم آن را گذاشته بود «پیلار». شکار هم از دیگر علایق این نویسنده بود و برای همین کار مدتی طولانی را در آفریقا گذراند و کتاب «تپه‌های سبز آفریقا» را بر اساس تجربیاتش از همین سفر نوشت.

۷- در دهه‌ی ۱۹۴۰، همینگوی مشکوک به همکاری نزدیک با «کا.گ.ب» (کمیته امنیت ملی شوروی) تحت نام مستعار «آرگو» بود. مأموران اف.بی.آی از این مقطع به بعد، از بخش اعظم زندگی او جاسوسی می‌کردند. برخی معتقدند این قضیه فشار روانی بیشتری را به همینگوی تحمیل می‌کرد که باعث تشدید افسردگی‌اش شد؛ تا جایی که دست به خودکشی زد.

به هر حال این موضوع در هاله‌ای از ابهام بود تا اینکه چند سال قبل کتابی درباره‌ی ظهور و سقوط کا.گ.ب در آمریکا منتشر شد که در آن همکاری این نویسنده‌ی برنده‌ی نوبل با سرویس امنیتی شوروی پرده برداشته شد. البته در همین کتاب نوشته شده همینگوی هیچ‌وقت جاسوس به‌دردبخوری نبوده و با وجود اشتیاقش برای همکاری، موفق نشد هیچ اطلاعات سیاسی‌ای به رابط‌های روس منتقل کند.

۸- پس از جنگ جهانی دوم، او براساس کنوانسیون ژنو، به جنایات جنگی متهم شد. دلیل این اتهام «تخطی از وظایف در مقام یک خبرنگار غیرنظامی» طی ماجرایی در سال ۱۹۴۴ بود که در آن ارنست رهبری یک گروه پارتیزانی فرانسوی را علیه نازی‌ها بر عهده داشت؛ در نهایت او تبرئه شد.

۹- همینگوی سال ۱۹۵۳ برای نگارش رمان «پیرمرد و دریا» برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر شد و یک سال بعد برای همین رمان نوبل ادبیات را به دست آورد. او برای دریافت جایزه در استکهلم حضور پیدا نکرد با این عذر که تازه از دو سانحه‌ی هوایی در آفریقا جان به دربرده و سرش آسیب دیده است.

۱۰- همینگوی یازده سال با گربه‌اش همنشین بود اما در یکی از نامه‌هایش برای دوستش ایوانچیک تعریف می‌کند که چطور مجبور شد با دست خودش «عمو ویلی» را که در تصادف با یک ماشین سواری آسیب دیده بود خلاص کند؛ ارنست ماجرای مرگ عمو ویلی (گربه­اش) را اینطور روایت می‌کند «من قبل از این گاهی مجبور بوده‌ام به آدم‌ها شلیک کنم، اما نه به کسی که یازده سال او را می‌شناختم و دوستش داشتم، نه به کسی که با دو پای خرد شده از درد خرخر می‌کند».

11- همینگوی ۶۲ سال زندگی کرد و در این مدت چهار بار ازدواج کرد و سه بار طلاق گرفت (هادلی ریچاردسون، پائولین فایفر، مارتا گلهورن و ماری ولش همینگوی). سال ۱۹۴۵ ارنست عاشق روزنامه‌نگاری به نام ماری ولش می‌شود و مارتا گلهورن از او طلاق می‌گیرد؛ مارتا هرگز از اینکه سومین همسر همینگوی بود خوشنود نبود و از مصاحبه‌کننده‌ها می‌خواست به این مرد اشاره‌ای نکنند.

12- پدر ارنست که یک پزشک معقول و موجه بود هم سال‌ها قبل در اثر افسردگی با تفنگش به زندگی خود پایان داده بود. همینگوی همواره از کاری که پدرش کرده بود سخت احساس سرافکندگی می‌کرد. او با خودکشی مخالف بود. نه فقط به عنوان یک فرد کاتولیک؛ بلکه به این دلیل که خودکشی قانون شجاعت او را نقض می‌کرد.

۱۳- همینگوی در طول عمرش به سیاه زخم، مالاریا، سرطان پوست و ذات الریه مبتلا شد. او با دیابت، دو سانحه‌ی هوایی، یک تصادف اتومبیل، یک کلیه‌ی از کارافتاده، هپاتیت، طحال از کارافتاده، جمجمه‌ و بازویی شکسته و ستون فقرات آسیب‌دیده و ترکش‌هایی در بدنش زندگی کرد و تنها چیزی که نتوانست برابر آن مقاومت کند، خودش بود. او یک روز پس از بازگشت از کلینیک مایو تفنگ دو لول محبوبش را برداشت، به فضایی باز رفت و دو حفره روی سر خودش درست کرد.
۱۴- مرگ همینگوی خودخواسته بود اما روزنامه‌ها آن را «تصادفی» اعلام کردند. پنج سال بعد از مرگش، ماری، همسر چهارم ارنست، فاش کرد که او خودکشی کرده است. وقتی از او پرسیدند چرا قبلاً به این قضیه اشاره نکرده بود، گفت چون قبلا کسی در این باره سؤال نکرده بود.

 

موسسه انتشارات نگاه

موسسه انتشارات نگاه 

نوشتن دیدگاه