وبلاگ

ملاله؛ دختری که از حق تحصیل زنان دفاع کرد و طالبان او را به گلوله بست

 نگاه: ملاله یوسف‌زی (زاده ۱۲ ژوئیه ۱۹۹۷) دختر نوجوانی است که در دفاع از حق آموزش توسط طالبان هدف گلوله قرار گرفت. او فعال حقوق بشر و حقوق کودکان و عضو کمپین تحصیل دختران اهل پاکستان است که در اکتبر ۲۰۱۲ توسط گروه طالبان و در راه بازگشت از مدرسه ترور نافرجام شد. این ترور با واکنش‌ها شدید جهان مواجه شده است.

وی کتابی را تحت عنوان «منم ملاله» به تحریر در آورده و اعتقاد دارد که این تنها داستان خودش نیست بلکه داستان ۶۱ میلیون کودکی است که از درس و تعلیم محروم مانده‌اند. این کتاب با ویرایش کریستینا لم – خبرنگار انگلیسی – نوشته شده و کتابی است که ورود آن به مدرسه‌های خصوصی پاکستان ممنوع شده است.

بخش هایی از مقدمه کتاب:

اهل کشوری هستم که در نیمه شب متولد شد و من هنگامی که داشتم می‌مردم درست بعد از نیمروز بود.

یک سال پیش خانه را به مقصد مدرسه ترک کردم و هرگز برنگشتم. من هدف گلوله‌ی طالبان قرار گرفتم و بیهوش مرا با هواپیما از پاکستان خارج کردند. بعضی‌ها می‌گویند هرگز برنمی‌گردم اما قویاً ایمان دارم كه برمی‌گردم، بریدن از کشوری که دوستش دارید چیزی نیست که هر کس آرزویش را داشته باشد.

حالا هر صبح که چشم‌هایم را باز می‌کنم آرزو دارم اتاق قدیمی‌ام که پر از وسایلم است، لباس‌هایم که در این سوی و آن سوی آن پراکنده است و جایزه‌های مدرسه‌‌‌‌ام در داخل قفسه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را ببینم. در عوض حالا در کشوری هستم که پنج ساعت با کشورم پاکستان و منزلم در سوات فاصله دارد، اما کشورم به قرن‌‌ها عقب‌تر از این برمی‌‌‌گردد.

روزیکه همه چیز عوض شد سه شنبه، نهم اکتبر 2012 بود. آن موقع جزء بهترین روزهای مدرسه نبود چون اواسط امتحانات بود اگرچه من به‌عنوان یک دختر اهل كتاب و درس به اندازه‌ی دیگران دلهره نداشتم.

وقتی سرویس مدرسه آمد ما از پله‌ها پایین رفتیم، بقیه‌ی دختران همگی روسری‌هایشان را قبل از اینکه از درِ مدرسه بیرون بروند، پوشیدند و در صندلی‌های عقب  نشستند. سرویس مدرسه دقیقاً چیزی بود که ما آن را دینا می‌نامیم، یعنی یک ون سفید تویوتای تاون‌ایس که دارای سه ردیف نیمکت موازی هم می‌باشدکه هر کدام در کنار دیگری و البته یکی در وسط قرار دارد. ماشین مملو از بیست دختر و سه معلم بود. من درطرف چپ وسط مونیبا و دختری از کلاس پایین‌تر به نام شازیه رمضان نشسته بودم و پوشه‌های امتحانی را روی سینه‌هایمان و کیف‌های مدرسه‌مان را زیر پاهایمان گذاشته بودیم.

او پرسید: “ملاله کیست؟”

هیچ‌کس چیزی نگفت، ولی چند تا از دختران به من نگاه کردند، من تنها دختری بودم که صورتم را نپوشانده بودم.

در این موقع او یک کلت سیاه بالا گرفت، بعداً فهمیدم یک کلت 45 بوده است. بعضی از دختران جیغ کشیدند، مونیبا به من گفت در این موقع من دستان او را می‌فشردم، دوستانم می‌گویند او سه تیر پشت سر هم شلیک کرد، اولی از میان حدقه‌‌ی چشم چپم گذشت و زیر کتف چپم رفت، من به طرف جلو و بر روی مونیبا افتادم و خون از گوش چپم بیرون زد و البته دو گلوله دیگر به دخترانی که کنار من بودند، برخورد كرد، یک گلوله به داخل دست چپ شازیه فرو رفت. سومین گلوله از میان کتف چپش عبور کرد و بعد به بازوی راست کاینات ریاض برخورد  كرد.

….

وقتی به بیمارستان رسیدیم موهای بلند من و دامن مونیبا مملو از خون شده بود.

ملاله کیست؟ منم ملاله و این داستان زندگی من است.

نوشتن دیدگاه